۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

به نام زندگي



زمستان گذشته است

گلها شكفته اند

باز زمان نغمه سرايي فرا رسيده است

و تو اي كبوتر من كه در شكاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستي

بيرون بيا و بگذار صداي شيرين تو را بشنوم و صورت زيبايت را ببينم

زيرا اكنون ديگر زمستان به پايان رسيده


تو را به جاي همه كساني كه نشناخته ام دوست مي دارم

تو را بجاي همه روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست ميدارم

براي خاطر عطر نان گرم ...

و برفي كه آب ميشود ...

براي خاطر نخستين گلها


تو را به خاطر دوست داشتن دوست ميدارم

تو را به جاي همه كساني كه دوست نداشته ام دوست ميدارم


سپيده كه سر بزند

در اين بيشه زار خزان شده ،شايد دوباره گلي برويد

شبيه آنچه در بهار بوييديم

پس به نام زندگي ، هرگز مگو هرگز...

پل الوار