۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

خط فاصله



خبر مرگت رو يكباره بهم دادند.همان لحظه بغض گلويم رو گرفت .به سختي نفس ميكشيدم .دردي توي تمام تنم پيچيد و اشك تو چشمهايم جمع شد. بدون اينكه صدايم دربياد. گوشي دستم بود و اشك ميريختم .نمي دوم چرا بلند بلند گريه نمي كردم بلكه دردم آروم بشه .يك ربع ساعت نمي دونم پشت خط چي ميگفتند . نمي فهميدند و من آرام آرام اشك ريختم .آخه از اين خط هاي تلفن كه اين چيزا رد نميشه .

تمام خاطرات دوران كودكي يكي يكي جلوي چشمم رژه ميرن و نمك به زخمم مي پاشن.ميدونم كه ديگه تو رو روي اين كره خاكي نخواهم ديد .ديگه صداي خنده ات را نخواهم شنيد .صداي خنده اي كه به اندازه همه ستاره ها دوستشون داشتم .من بي توجهي كردم .مدتها ازت خبر نداشتم .اين روزا چقدر از هم غافل بوديم .من بي توجهي كردم و حالا ديگه صداي قدم هاي تو، روي اين كره خاكي، تمام شده اند .

گلها بر مزارت يك هفته بعد از به خاكسپاري پژمردند .دوستت دارم ...دوستت دارم ...دوستت دارم ...اين كلام اما هرگز پژمرده نخواهد شد .اين كلام زنده ميماند و حتي مرگ هم نمي تواند آن را نابود كند .

مگه ميشه يادم بره رفيقي رو كه تا حرف ميزدي سررشته سخنت رو ميگرفت ، دوستي كه توي چشماش ميشد به تماشاي خود نشست .

دلم ميخواد فكر كنم حقيقت ندارد ، كه تو باز هم كلكي سرهم كردي ، مثل هميشه ، مثل بچگي هامون .يادت ِ هر موقع وسطي بازي ميكرديم و تو ياركشي پيش هم نبوديم ، چشمك ميزدي وبهم بل ميدادي ..يكي ...دو تا ..سه تا ...

يادت ِ تا ميومديم روز مادر از كادوهامون حرف بزنيم و حواسمون پيش زهرا نبود كه به قول خودش مامانش يه شب خوابيده بود و ديگه دلش نخواسته بود بيدار بشه ميپريدي وسط حرفامون و زودي يه جك ميگفتي و همه همه چي يادشون ميرفت .

يادته شيطنت هامون رو ، يواشكي بستني يخي خوردن وآلوچه هاي كثيف .اون چرخ وفلكي يادت ِ حساب بلد نبود با دو تومن صد دور مي چرخيديم .يادته يه باد دفتر و كاغذ و مداد رنگي هامون رو ريختيم تو اون كوله پشتي صورتي ِ، بار و بنديلمون رو جمع كرديم بريم ببينيم ته دنيا كجاست .حالا فهميدي كجاست ؟ ديدي آخر دنيا كجاست ؟

روزي كه داشتند تو رو به خاك ميسپردند من توي قبرستان راه ميرفتم و به قبرها نگاه ميكردم پر از اسم بود و من باور نمي كردم كه تو چند متر پائين تر ، زير پاي من به زير خاك بروي .

وقتي رويم را بر گرداندم تو رو در گلهاي رز سفيدي ديدم كه روي مزارت چيده بودند .

قلب تو شاد است و قلب من اينجا ميگريد .اما ميدانم زير اين اشك ها لبخندي پنهان است همانطور كه زير اين برف رزهاي سرخ هستند كه دير يا زود با بهار سبز ميشوند .در قلب من پيچك سياهي ست من صبر ميكنم تا آن به سرخي و روشني تغيير رنگ دهد ، تو در قلب رزهاي سرخ مخفي هستي .در قلب تمام قاصدك ها همه جا پخش شده اي...