۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

رویاهایی واقعی از جنس دریا و کویر



1)

دستشان را می گیرم در تاریکی های شب؛

رویاهای خشک فراموش شده ام را،

آنهایی را که هنوز خیسی باران به تنشان رخنه نکرده است

و طراوت قطره راه به روحشان نبرده است.

و زیر آسمان بخشنده ی و ستاره ریز شب با هم قدم میزنیم.

شادمانه صورت کوچکشان را رو به آسمان می گیرند و با چشمان نیمه باز

- از نم نم باران - شوق و ذوق خیس شدنشان را با من شریک می شوند.

دیگر دستان همه شان را رها کرده ام؛

بعضی پیشاپیش من،

برخی از پشت سرم،

شوخ و شنگ و سبکبار می دوند و مرا غرق در لذت ٍ داشتنشان می کنند.

یکی شان اما - که هنوز آلوده ی باران نشده انگار و ترس از خیس شدن رهایش نمی کند -

انگشت مهربونه ی دست سمت شاگردم را

- انگشت بزرگ دست راست،همون که کنار انگشت اجازه...ببخشید اشاره ست -

رها نمی کند و آرام و آهسته کنارم قدم به قدم من راه می آید و از کنارم جدا نمی شود؛

دائم هم سر به بالا دارد و هی می نگرد در من و گاه زیر چشمی هم نیم نگاهی به همزادان رهای خویش می اندازد.

عزیزترینشان هم همین یکی ست و طفلکی ترینشان نیز هم همین است.

امشب می خواهم برای نخستین بار از " دریا " با آنها سخن بگویم.

می خواهم بگذارم پاک که خسته شدند و شلوغ بازی هاشان که تمام شد و بازگشتند کنارم سر حرف را باز کنم.

هرچه باشد زمستان در رفتن است و بهار در راه...

چشم که بر هم بگذارند بهارشان نیز سپری گشته است و تابستانشان فرا رسیده است.

و از این روست حرف فصلها که ناگزیرند به شنا و باید در دریا شنا کردن را تجربه کنند.

باید تمام تابستان را از لذت شنا کردن در دریا بهره مند گردند.

-------------------------------------------------------------------------------

2)

میگن: خارهای کویر همیشه در سفرند.

میگم: خوش به حالشون.

میگن دائم سوار بر باد،مدام سرزمینهای جدیدی رو تجربه می کنند و اتفاقاتی جدید را درک می کنند.

میگم:خوش به حالشون.

میگن: کویر خیلی جاها داره و این ماییم که که سوادمون قد نمیده به شناختنش.

میگم: من که تا حال کویر ندیدم و خوش به حال اونی که دیده و خوشتر به حال اون کسی که سوادش رو داره.

میگن: نه نه نه!!! خوش به حال ماه و مهتاب و ستاره، خوش به حال خارها، آخه اونها از رازهای کویر باخبرند.

میگم : خوش به حال صاحبشون...

------------------------------------------------------------------------------

پ.ن 1 : عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن.

پ.ن2:«خودخواهی های بزرگ با "آوازه" و "عشق" سيراب می شوند؛

اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ، در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصيب می مانند.

انديشه ای که جهان را به رنگ و طرحی ديگر می فهمد، "خود" را چشمه نهرهای غيبی و صحرای وزش های غريب می يابد،

تنها و تنها در جستجوی "آشنا" است...

روحی که "پيام" دارد نه مريد می طلبد، نه عاشق...

آری، نه مريد، نه عاشق.

آشنا!»


" کویر - علی شريعتی "