۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه



همیشه وقتی به اماکن زیارتی میرم و کوچولوهایی رو می بینم که با پدر و مادراشون اومدن یاد بچه گیهای خودم می اوفتم. اون وقتا هر دفعه که میرفتیم جاهای زیارتی – حرم امام رضا، حضرت معصومه، امامزاده صالح، شاهچراغ و... – از دیدن بزرگترهایی که می اومدن اونجا و موقع دعا کردن های های گریه میکردند تعجب میکردم. همیشه پیش خودم می گفتم پس چرا من گریه ام نمیگیره!؟ حتما چون بچه ام و کوچیک گریه ام نمی آد! خوش به حال اینا که بزرگ شدن!!


درست یادم نیست که چی شد بزرگ شدم، اما الان خیلی وقته که هر دفعه میرم اینجور جاها با دیدن صحن و حرم، اشکهام ناخودآگاه جاری میشن!


و حالا من خودم شدم مایهِ تعجب دختر کوچولوهایی که کنجکاوانه نگاهم میکنند : " مامان، این خانومه چرا گریه میکنه؟" و من، که تو دلم جواب میدم : "عجله نکن کوچولو. وقتی بزرگ شدی خودت میفهمی!"