۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

زبان شعر

زبان شعر زبان احساس است، يعنی زبان دل است نه زبان عقل. اختلاف بين اين دو زبان بسيار است: زبان عقل بيانگر مسائل عقليست و برای بيان مسايل احساسی ابتدا آنها را از فيلتر عقل عبور میدهد. ولی زبان دل ميتواند احساسات را بدون دخالت عقل بوسيله تصاوير بيان کند. بيان احساسات خشم، محبت، ترس و غيره با زبان عقل بسياردشوار است، ولی با زبان دل ميتوان آنها را خيلی ساده با فرمهای تصويری بيان کرد. مثلاً برای ايجاد ترس از افراسياب، فردوسی میگويد:

شود کوه آهن چودريای آب
اگر بشنود نام افراسياب

زبان عقل زبانی ساده و به اصطلاح رياضی، زبانی خطيست. يعنی اگر زبان را کمی تغيير دهيم معنی آن نيز متناسباً کمی تغيير می کند. ولی زبان دل زبانی غير خطيست يعنی تغيير کمی در زبان ممکن است در معنی آن تغييرات زيادی ايجاد کند. مثلاً "بنشين" و "بفرما" در زبان عقل زياد متقاوت نيستند ولی در زبان دل تفاوت بسيار دارند. "بنشين" تصوير سلطه جوئی را در ذهن میآورد ولی بفرما تصوير احترام و محبت را نقش می کند. زبان عقل يکطرفه است. يعنی شنونده اثر زيادی روی بيان ندارد. با اين معنی که از شنوندگان مختلف انتظار میرود که برداشت يگانه ای از بيان گوينده داشته باشند. ولی زبان دل دو طرفه است. يعنی شنوندگان مختلف می توانند درک مختلف از بيان گوينده داشته باشند. گاه گوينده به زبان دل سخنی می گويد که خواص از آن درکی دارند که عموم ندارند. در بيان حافظ:

حريفان غافل و ما را از آن چشم و جبين هردم
هزاران گونه پيغام است وحاجب در ميان ابرو

همان طور که زبان چشم و جبين را همه يک جور درک نمی کنند زبان دل حافظ را هم همه به يک گونه
نمیفهمند. به عبارات شاعرانه حافظ در غزلياتش با چشم ابرو حرف می زند و هر کسی از اشارات حافظ بسته به دل خود چيز ديگری م یفهمد. عده ای هم بکلی از درک اشارات چشم و ابروی حافظ غافلند. به قول خود حافظ:

من اين حروف نوشتم چنان که غير ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

زبان دل برای شدت دادن به معنی از وسيله ای استفاده ميکند که خيلی شبيه به آمپليفاير است. در اين وسيله برقی يک سيگنال (يا علامت) کوچک توسط نيروی برق شدت می يابد.





در زبان شعر جريان تقويت کننده(bias current) همان احساس مستی و هيجان (passion)
است. شاعر بدون اين مستی شعرش از تصاوير احساسی تهيست و برای تقويت احساس بايد از
تقويت کننده های قراردادی استفاده کند (مثل لغات "خيلی" و "بسيار" يا تکرار لغات). اين روش
اثری کم و گاه منفی در احساس گيرنده (يعنی شنونده يا خواننده شعر) دارد. مثلاً جملۀ "من ترا
خيلی دوست دارم" گاه اثرش از جملۀ "دوستت دارم" کمتر است. ولی مستی (که تقويت کننده
زبان دل است) از لغات و مفاهيمی استفاده میکند که در ذهن ايجاد تصوير میکنند. شدت و
روشنی اين تصاوير، تقويت کننده رابطه با شور و هيجان (يعنی مستی) شاعر دارد. اين تصاوير
زمانی در ذهن می آيند که شاعر عقل را بطور موقت کنار میگذارد. چون در حالت هشياری ذهن
اجازه نمیدهد که تصاويرنامعقول در آن نقش ببندند. به همين خاطر در حالت خواب يا تب يا
آشفتگی که عقل تسلطش بر ذهن کم میشود، تصاويری به ذهن میآيند که گاه اثر احساسی بسيار
قوی دارند. شاعر اين حال تقويت کننده را با مستی ايجاد می کند. ولی شاعر بر خلاف انسانهای
عادی با بسياری چيزها مست میشود. برای مثال ديدن روی يک دوست يا نگاه کردن به يک گل
زيبا شاعر را آنچنان از خود بيخود ميکند که چون شراب خوردگان تعادل عقلی خود را از دست
م یدهد و آشفته می شود. به علت شباهت اين حال آشفتگی با حال مستان شراب، شاعران لغت
مستی را برای بيان حال پريشان خود استفاده می کنند و عامل ايجاد کننده اين حال را شراب
م یخوانند. به اين کار که لغتی را (مثل شراب) به معنائی غير از معنای بازاريش استفاده کنند
استعاره میگويند (يعنی قرض گرفتن). در زبان های غربی به آن متافر(Metaphor) يا سمبول (symbol) يگويند.
تصاويری که در حالت بيخودی (يا مستی) در ذهن می آيند، از نوع تصاوير رؤيا ها هستند که
يونگ در کتاب انسان و سمبولهايش (man and his symbols)درباره آنها به تفصيل بحث
میکند. اين تصاوير مطابق نظر يونگ گاه با انسان به دنيا میآيند و گاه در طول زمان و در
رابطه با فرهنگ وشرايط محيطی به تدريج ا يجاد می شوند و برای خود در ذهن جا و معنی مستقل
از لغات دارند. نوع انسان در ارتباط طولانيش با محيط اين تصاوير را ساخته است و در نتيجه
اين تصاوير در تار و پود انسان است و اثر عميق در رفتار او دارد (اثری بسيار قوی تر از
مفاهيم و عبارات عقلی). شاعر به همين خاطر بيشتر از اين تصاوير استفاده میکند تا از مفاهيم
عقلی.
اين تصاوير يا سمبولها (يا استعارات) مطابق نظر اريک فرم ,(Eric Fromm) و يونگ بر سه نوعند:
شخصی (personal)
قومی و فرهنگی (cultural)
جهانی (universal)

خواب از هر سه نوع تصوير استفاده ميکند ولی زبان شعر بيشتر از تصاوير جهانی و قومی استقاده می کند. چون تصاوير شخصی فقط برای خود شاعر قابل درک اند نه برای ديگران.

در ترجمه شعر، تصاوير جهانی را می توان مستقيما ترجمه کرد ولی تصاوير قومی و فرهنگی را
بايد معادل يابی نمود. فيتزجرالد در ترجمه خيام از همين روش استفاده کرده است. يعنی بعد از
درک شعر خيام و ارتباط قلبی با آنها توانسته است برای آن تصاويرفارسی که در فرهنگ
انگليسی نا مانوس هستند، تصاوير معادلی بیيابد که در فرهنگ انگليسی زنده و مرتعش باشند.
همين روش را با تعهد بيشتر به متن، خانم گرترود بل (Gertrude Bell)در ترجمه غزليات حافظ بکار برده.

هياهوی زبان دل در سکوت زبان عقل بگوش ميرسد. اين هياهو راز نهفته دل را به طريقی که
عقل نفهمد فاش می کند. از ديدگاه حافظ، وقتی هويت (يا "من") عاقل ما خاموش می شود، هويت
ديگری (که گاه از آن به کودک يا طفل ياد می کنند) به صحبت می آيد. آين کودک در درون ماست،
ولی ما بعلت مصاحبت دائم با عقل او را نمیشناسيم و گاه چون حافظ می گوييم:

در اندرون من خسته دل ندانم کيست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


“My weary heart eternal silence keeps--
I know not who has slipped into my heart;
Though I am silent, one within me weeps.
My soul shall rend the painted veil apart.”
Hafez – translated by Gertrude Bell