۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

باورهاي من


من ايمان دارم كه ما مي توانيم در روي زمين با تعاليم عيسي مسيح زندگي كنيم .

ايمان دارم كه هماي سعادت بر زمين سايه خواهد افكند اگر اين تعليم او را آويزه گوش كنيم كه " يكديگر را دوست بداريد " .

من ايمان دارم كه هر مشكلي ميان انسان يك مشكل ديني است و هر خطاي اجتماعي سرانجام به يك خطاي اخلاقي باز ميگردد

من ايمان دارم كه ما ميتوانيم بر روي زمين هماهنگ با مشيت الهي زيست كنيم و هنگاهي كه اراده خداوند در زمين مانند آسمان حاكم شود هر انساني همنوعش را دوست خواهد داشت و با او چنان رفتار خواهد كرد كه مي خواهد با خود او رفتار شود .

من ايمان دارم كه آسايش و رفاه بر روي زمين وابسته به آسايش تمامي انسانها است .

من برآنم كه موهبت زندگي را به ما ارزاني داشته اند تا در آب و هواي عشق نشو نما كنيم .

من ايمان دارم كه خداوند در وجود ما حضور دارد چنان كه آفتاب در رنگ و عطر گلها .او نوريست در تاريكي من و صدايي است در سكوت من .

من باور دارم كه خورشيد حقيقت هنوز جز به نيم شعاعي شكسته بر ما آدميان نتافته است

من ايمان دارم كه عشق سرانجام عرش خدا را بر زمين استوار خواهد كرد كه چهار پايه آن حقيقت ، برادري ،آزادي و خدمت خواهد بود .

من ايمان دارم كه هيچ خير و خوبي در جهان گم نمي شود و هر آن خير كه آدمي اراده كند ، يا بدان اميدوار بوده ، يا روياي آن را در سر داشته براي ابد وجود خواهد داشت

من به جاودانگي روح ايمان دارم زيرا در دل من آرزوي جاودانگي هست و ايمام دارم حالي كه پس از مرگ بدان وارد خواهيم شد از انگيزه ها ، انديشه ها و كردارهاي ما ساخته ميشود .

من ايمان دارم در حيات پس از مرگ از حواس و ادراكاتي برخوردار خواهم بود كه اينجا محروم بوده ام و خانه من در آنجا به زيبايي ِ رنگ و آهنگ و صحبت ِ گلها خواهد بود .

بدون اين ايمان حيات را معنايي نخواهد بود و بدون آن من ستوني از تاريكي خواهم بود كه در تاريكي نهاده اند .

آنها كه از كمال حواس ِ جسماني برخوردارند مرا با ديده ترحم مينگرند .اما اين بدان علت است كه آنها آن اتاق طلايي را كه من در آن زندگي ميكنم نمي بينند و نمي دانند كه هر چند راه من در ديده آنها تاريك است اما در دلم چراعي از نور سحر آميز حمل ميكنم كه نامش ايمان است و آن چراغ چون نورافكني نيرومند راه مرا روشن ميكند و هر چند اشباح شومي در تاريكي كمين كرده اند ، من بي هراس به سوي آن جنگل جادويي كه درختانش پيوسته سبز و خرم است و بهجت و شادي در آن خانه دارد و بلبلان بر درختانش آشيان ميكنند و آواز ميخوانند و آنجا كه مرگ و زندگي در حضور پروردگار يكسان است پيش ميروم .

هلن كلر (1986-1880) نويسنده و سخنران آمريكايي در ايالت آلاباما به دنيا آمد . در دو سالگي به سبب بيماري موموزي بينايي و شنوايي خود را از دست داد و در هفت سالگي تحت تعليم و پرورش آن ساليوان كه يار و مصاحب او شد قرار گرفت .در سال 1904 از دانشگاه رادكليف با امتياز فا رغ التحصيل شد و سپس به ايراد سخنراني در سراسر آمريكا و نقاطي ار اروپا و آسيا پرداخت و هرچه از اين راه بدست آورد صرف تعليم و تربيت نابينايان كرد .از كتابهاي معروف او يكي شرح حال خود اوست كه بانام داستان زندگي من (The story of my Life ) در 1903 به طبع رسيد .كتاب ديگرش ، دنيايي كه در آن زندگي ميكنم ( The World I Live in ) در 1908 و كتاب بياييد ايمان داشته باشيم در سال 1940 و كتاب دروازه گشوده (The Open Door ) در سال 1957 چاپ شد . هلن كلر همچنين مقالات عميق و ارزنده اي دارد يكي از معروفترين آنها " سه روز بينايي " Tree Days To See است

قطعه بالا از كتاب ميان رود ( Midstream ) انتخاب شده