۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

من " شفا " مي خوام!!!


اول سلام،

دوم اينكه اولين باريه كه ميام " شفا " رو مي خونم و دلم ميگيره و مي رم رد كار خودم..

سوم اينكه من هيچ يك،

تاكيد مي كنم،هيچ يك از اهالي اين سرزمين رو كه شفا نام داره رو نمي شناسم،
- هر چند دوست دارم بدانم و بشناسم اما دليلي براي اين كار نمي بينم،اينجا اعتماد زيبا موج مي زند.-
ولي با بودن آنهاست كه در تمام اين سالها شفا،
جز " شفا " نبخشيده به ماهايي كه مدتهاست مي خوانديم و حالا افتخار خطي به يادگار نوشتن در آن را داريم..
ديگر اينكه هر گروه با انسانهاي صاحب انديشه اي كه در آن قلم مي زنند توسط فردي مديريت شده و در آن اعمال سليقه مي گردد،
پس اين نامش "فيلتر" نيست..
در آخر اين كه " شفا " تا هميشه رنگ دوست داشتني و زندگي بخش خود را حفظ مي كند..
حتي اگر نارنجيه قديمي و دوست داشتني اش به آبيه دريايي و دوست داشتني ترش تغيير كرده باشد..
" شفا " را چه اويي كه تنها مي خواندش و چه آني كه مي نگاردش تنها براي " شفا " بودنش است كه دوست اش مي دارد.
مقصد " نور " است،تنها راه ها يگانه نيستند..
و گاه با هم بيگانه حتي.
من كه دوست داشتم شاهد شكل گيري " بحث " هايي از اين دست ،
نه در شفا،
كه در" فروم "ها و به اصطلاح " اطاق " هايي كه تعدادشان كم نيست باشيم.
اين تنها دوست داشته ي من است و بس..
و اين هم "ممنوعه" ي امروز من بود كه از مهزاد عذر مي خوام و از ديگر عزيزاي شفايي كه بعد از كلي كلنجار رفتن و ورجول ورجول كردن با خودم پابليشش كردم.
اگر امروز اين حرف ها رو اينجا نمي نوشتم به من " آسيب " ي مي رسيد بي شك و روزي پشيماني سراغم ميومد..