۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

پسر ِ/دختر ِ پادشاه، گر خِنگ شود، تقصیر ِ گِلوکو کُرتی کوئید ها ست



…گاهی که خوب لابلای مقاله‌های عصب شناس‌ها کنجکاوی می‌کنيد ردپای بعضی آزمايش‌هايی را می‌بينيد که تا پيش از اين و هنوز هم فقط در مورد حيوانات انجام می‌شده ولی حالا راهشان را به جوامع انسانی کج کرده‌اند و مدام دارند بر مبنای همان‌ها شيوه‌های زندگی آدم‌ها را عوض می‌کنند. حالا يک نمونه‌اش را که خودم هم در موردش يک کمی کار کرده بودم و يک مدتی هم از روی علاقه‌ی شخصی دنباله‌اش را در بيرون آزمايشگاه گرفتم می‌نويسم.


در جوامعی که فشار سياسی زياد است و مردم به طور دائم در معرض بگير و ببند هستند کم‌کم نوعی زندگی زيرزمينی شکل می‌گيرد. حتمأ هم از جنبه‌ی فيزيکی لازم نيست مردم توی زيرزمين زندگی کنند، فکرشان زيرزمينی می‌شود. اين را همه‌ی ما که يک روزگاری فيلم ويدئويی را با ترس نگاه می‌کرديم می‌دانيم. حالا البته چيزهای ديگری جايگزين شده‌اند.

در بين مردمی که زيرزمينی زندگی می‌کنند ترشح بعضی هورمون‌ها بيشتر است که خيلی طبیعی‌ست و بهشان به طور کلی می‌گويند هورمون‌های تنش يا استرس يا Glucocorticoid ها. معمولی‌ترين روش آزمايشگاهی برای رديابی اين هورمون‌ها اين است که يک تکه پارچه‌ی آغشته به گلاب به روی‌تان گربه را می‌گذاريم توی جعبه‌ی موش‌ها. موش‌ها سراسيمه می‌شوند بدون اين که گربه‌ای در کار باشد و بعد توی خون‌شان ميزان ترشح هرمون‌های تنش زياد می‌شود.


کار اين هورمون‌ها آماده کردن بدن برای فرار و اگر نشد، دفاع است. از عضلات دست و پا گرفته تا قلب که آماده‌ی تپش بيشتر می‌شود و تا مغز که هوشياری‌اش بالا می‌رود تا تمام راه‌های نجات را پيدا کند.يک مدتی که زندگی زيرزمينی طولانی می‌شود آنوقت به طور دايم ميزان هورمون‌های تنش بالا می‌ماند بدون اين که ضرورت آنی برای‌شان وجود داشته باشد و همين باعث بروز گرفتاری‌های ديگر می‌شود. سردرد و سوء هاضمه و همينطور بگيريد تا لک و پيس شدن پوست و سفيد شدن مو در مدت کوتاه و خيلی شديدترش که لب شکری‌ست. باز اين را همه‌مان کم و بيش تجربه کرده‌ايم. يک آمار بهداشتی‌ای در ايران هست که خيلی هم سر و صدايش را درنمی‌آورند و مربوط است به زايمان‌های دوران جنگ. به طور خيلی استثنايی‌ای تعداد نوزادان لب شکری در بين متولدين دوران جنگ زياد است که مربوط می‌شود به همين ترشح بيش از حد هورمون‌های تنش يا استرس.


اما آن قسمت هوشياری مغزی خيلی کاربردهای تازه‌ای پيدا کرده و يک گروهی از محققان دارند چپ و راست نسخه می‌پيچند که تجويز يک مقدار استرس در بعضی جوامع توسعه نيافته تضمين کننده‌ی توسعه يافتگی در بعضی جوامع ديگر است. معنی‌اش اين است که مردم يک کشوری در حالی‌ که مدام می‌ترسند که نکند پليس بريزد آن‌ها را بگيرد در همان حال هوشياری‌شان آنقدر بالا می‌رود که بتوانند راه‌های فرار از مخمصه را هم پيدا کنند. اين اسمش رشد مغزی‌ست که کاملأ هم اثبات شده. حالا اگر همين آدم‌های در حال جنگ و گريز مثلأ يک آموزش مقدماتی هم ببينند آنوقت اگر اين‌ها را برداريد بگذاريد توی يک جامعه‌ی بدون تنش می‌توانيد ازشان انتظار کارهای ممتاز داشته باشيد.در مورد حيوانات آزمايشگاهی اين مدل صدق می‌کند. مثلأ موشی که قبلأ در معرض پارچه‌ی بودار قرار بگيرد زودتر از تازه‌ واردها راه قايم کردن خودش را پيدا می‌کند. حالا اين اتفاق آزمايشگاهی شده است نسخه‌ای که بر مبنای آن بعضی جوامع توسعه نيافته را به عنوان مواد خام توسعه يافتگی حفظ می‌کنند. …




کامل مطلب از وبلاگ خوب آزادنویس