۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

عطر



توی اتاق تا ریک نشستم ، چند وقت ِ برقا میره و چراغ گازسوز خرابه ، دلم نمیخواد درستش کنم ، اینجوری بهتره ، توی تا ریکی مطلق زیر نور یه شمع کوچیک که تو فنجان گذاشتمش مینشینم .
هیچ سر و صدای آزاردهنده ای نیست ، صدای ماشینها خیلی دور و تقریباً محو ِ .
من عاشق ِ صدای جیرجیرکای حیاطم وقتی لای برگا قایم شدن ، مثل موسیقی متن ِ شب ، الانا دیگه فقط بعضی جاها صداش میاد و گاهی تو حیاط ِ خونه ما هم میان . صداشون بهم ارامش میده .اگه یه شبی ماه هم افتخار بده و از یه گوشه ای از پنجره سرکی بکشه تو اتاق که ضیافتمون تکمیل ِ تکمیل .
یه فنجان شمع یا بهتر بگم یه فنجان نور رو میذارم جلوی آئینه تا نورش رو پخش کنه تو اتاق ،
حالا دیگه اون نور ِ کوچیک ِ شمع تقریباً تمامی سیاهی اتاقم رو کنار زده .

تا قلمم رو برمیدارم. نسیم آروم آروم پرده رو به رقص درمیاره .میرم جلوی پنجره ، پرده رو کنار میزنم و صورتم رو به طرفش میگیرم تا آروم آروم گونه هام رو لمس میکنه . وارد اتاق میشه و شروع میکنه با شعله ی کوچیک شمع بازی کردن و رقصیدن .
هر بار میام تا تو دفترم چیزی بنویسم ، حرفی یا درد دلی ، چیزی غیر از تو پیدا نمی کنم .راجع به هر چی که بنویسم دوباره آخرش به خودت میرسه .و چه خوبه که همه چی با تو شروع بشه و به تو ختم بشه .

دیروز صبح که از خیابون میگذشتم ، صدای بوق ماشینا بدجوری اذیتم میکرد . دو تا آدم رو میدیدم که با هم دعوا میکردن ، و به هم ناسزا میگفتن ،تحمل این صحنه برام سخت بود . سریع از اونجا دور شدم چون هر چی نگاه کردم تو اونجا نبودی و من فقط و فقط از نبود تو میترسم .
وقتی تو نباشی همه چی نشان ا زغم و تفرقه و بدی پیدا میکنه اگه لحظه ای از پیش آدما بری اگر لحظه ای از بین ذرات بری، اونوقت همه چی خراب میشه ، همه چی بهم میریزه ، همه با هم جنگ و جدل میکنند میزنند همدیگه رو نابود میکنند و به سمت نیستی پیش میرن .
اما وقتی میایی بین آدما قرار میگیری اونا همدیگه رو دوست دارن . فقط کافیه کمی از عطر تو ،حتی اگه به اندازه یه قطره هم باشه ، به مشام ِ آدما برسه ، یا روی این خاک بریزه ،اونوقت همه از بوی تو سرمست میشن وتمام ذرات همدیگه رو رو در آغوش میگیرند همه چی رو به راه میشه ، همه خوب و عالی میشن ،

هر جا تو باشی حتماً ردپایی از زیبایی هست ، ردپایی از عشق ، از امنیت ، از امید ...
پس ای زیبایی محض ، ای عشق محض ، ای مهربان عالم ، دانای عالم ، پیش ما بمون .
بیا و بین ما آدما قرار بگیر ، مثل عطر گل تو فضای بین ما پخش بشو ، بیا تو قلبای ما منزل کن ، آره میدونیم که خیلی محقر و شایدم تاریک ِ ، اما اگه تو باشی همه چی وسیع و زیبا میشه حتی قلبای ما .
میدونیم که بی وفایی کردیم ، میدونیم که جفا کردیم به عهدمون ، به خودمون ، به قلبامون خیانت کردیم ...میدونیم .اما حالا دیگه به آخر خط رسیدیم ،... میدونی... یه جورایی... جا موندیم .
اگه ما نیومدیم ، اگه ما نرسیدیم ، تو بیا اینجا ، ، تو میتونی بیای .
شاید عطر تو ما رو از خواب بیدار کنه .

2 نظر:

Milad گفت...

گر رود دبده و عقل و خرد و جان، تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان ، تو مرو
آفتاب و فلک اندر کنف ِ سایه توست
گر رود این فلک و اختر ِ تابان ، تو مرو
ای که دُرد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخن دان ، تو مرو
اهل ایمان همه در خوف دَم ِ خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ِ ایمان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستانست
در خزان گر برود رونق بستان ، تو مرو
هجر خویشم منما،هجر ِتو بس سنگ دلست
ای شده سنگ ز تو لعل بدخشان تو مرو
کی بود ذره که گوید: تو مرو ای خورشید
کی بود بنده که گوید به تو سلطان تو مرو
لیک تو آب حیاتی، همه خلقان ماهی
از کمال و کرم و رحمت و احسان تو مرو
هست طومار ِ دل من به درازی ِ ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان ، تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
ای ز صد بهتر و از هجده هزاران تو مرو
.
.
پرنیان ممنون.

Ghazaleh گفت...

" هر چی نگاه کردم تو اونجا نبودی و من فقط و فقط از نبود تو میترسم."
چقدر شیرین بود پرنیان! مرسی :*