۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

پنجره



بچه كه بودم عينكم رو خيلي دوست داشتم ، فكر ميكردم دارم از پشت يه پنجره ، دزدكي به دنيا و آدماش نگاه ميكنم اينطوري فكر ميكردم من قاطي اونا نيستم ، فكر ميكردم ديده نميشم و ميتونم با خيال راحت دستم رو بذارم زير چونه ام ،‌بستني قيفي ام رو ليس بزنم و به زندگي نگاه كنم .
كنجكاوانه به همه چي نگاه ميكردم .با تعجب . باتعجب كودك پنج ساله اي كه تمام دنيا براش يه علامت سوال ِ بزرگه .
يه موقعي به خودم اومدم كه ديدم منم دارم بازي ميكنم ... بازي زندگي رو ميگم .از صبح تا شب مينيويسم و بازي ميكنم .
شبيه يه تئاتر بزرگ كه تو چند تا پرده بازي ميشه ومن هنوز دارم پرده ي اول رو بازي ميكنم
گاهي خوب بازي ميكنيم و گاهي......ميدونم ... بد . (.چه ميشه كرد ،‌اينجوريه ديگه .ولي دارم تمرين ميكنم ،‌ميخوام بدرخشم :)
بقيه، قسمتهايي از بازي ما رو ميبينند و قسمتهايي رو نه ، بعد هم عادت دارن كه يا يه نمره بذارن آخرش ،‌يا پايان بازي رو پيش بيني كنند .خب اونا زياد مهم نيستن ( بذار هر جور ميخوان فكر كنن )
.اما يكي هست كه بايد حواسمون بهش باشه . يه تماشاچي ِ پرو پا قرص و دائمي كه هميشه داره نگاهمون ميكنه ولي ما خيلي اوقات حواسمون بهش نيست .خيلي اوقات داريم بد بازي ميكنيم ، واقعاً بد بازي ميكنيم ،‌همه چي رو بهم ميريزيم،‌همه چي رو قاطي ميكنيم ، يادمون ميره كه بازي يه وقتي تموم ميشه . پرده ميافته و بايد از پشت پرده بياييم بيرون و با تحسين تماشاگران حقيقي خودمون يا با سكوت ِ سنگينشون مواجه بشيم .
ما همه اين چيزا رو فراموش ميكنيم ... اينطور نيست ؟

خوب كه نگاه ميكنم ميبينم خوشبختي و بدبختي، خوشحالي و شادي ِ ما تو زندگي اصلاً ربطي به داستان زندگمون نداره . به نظر شما داره ؟
من داستان ِ همه رو تا آخر نمي تونم بخونم .( خب معلوم ِ )اما اون چيزي كه تا الان دستگيرم شده اين كه:
خيلي از اتفاقا ، تو زندگي همه ي ماها تقريبا ً شبيه به همه ...خودتون قضاوت كنيد،اول از همه داستان كودكي و يه دنياي رويايي پر از فرشته ها بعد ‌داستان نوجواني و سردرگمي و آرزوهاي بزرگ، داستان جواني و لذت بردن ، عاشقي و شكست خوردن ،‌داستان رنج كشيدن و بزرگ شدن ،داستان اندوه و از دست دادن عزيزان ،‌داستان رسيدن به آرزوها و سرخوش بودن ،داستان سرخورده شدن و ناميد شدن ،اميدوار شدن ،‌خنديدن . گريه كردن . ميانسال شدن و گرد خاكستري رنگي گرفتن و بعد هم پير و فرتوت شدن و نگاه عميق و حسرت بار و...

به نظر شما تمامي اين اتفاقا تو زندگي همه نمي افته ؟
شايد كارگردان بازي اين دنيا ، غم و شادي و اتفاقاي خوب و بد رو به يك اندازه تقسيم كرده .
اما اون چيه كه باعث ميشه ،‌تو چهره ي بعضي از بازيگرها رضايت و خرسندي موج بزنه و تو چهره بعضي ديگه پر از گره هاي باز نشده ، باشه ؟
من هنوز هم با تعجب به دنيا نگاه ميكنم با تعجب كودك پنج ساله اي كه حالا قاطي اين بازي بزرگان شده .
پ.ن
گاهي اينقدر سرمون شلوغ ِ كه فرصت ديدار و گوش دادن به فرشته ها رو نداريم و شايد حتي خدا هم مجبور بشه براي ملاقات با ما از منشيمون وقت قبلي بگيره ...................مديريت زمان چه كرده با ما .



3 نظر:

كيميا گفت...

به شکـــوه آنچه بازيچه نيست بينـديش
من خوب آگاهم که زندگی ، يک سر، صحنه بازيست
به زندگی بينديش با ميدانگاهی پهناور و نامحدود
به زندگی بينديش که می خواهد باز بازيگرانش را با دست خود انتخاب کند،،
رجعتی بايد
رجعتی ديگر بايد
به باد صبح
که بيدار می کند
چه نرم، چه مهربان ، چه دوست
رجعتی بايد
به شادمانی پر شکوه اشياء

غزاله گفت...

پرنیانِ عزیز، گرم و خوشمزه و پر مغز!!! خیلی دوست دارم نوشته هات رو، این رو زیاد گفتم اما واقعا با زبون دل حرف میزنی. ممنون، خییلی ممنون.

امیر گفت...

جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید:

- "پشت پنجره چه می بینی؟"

- "آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد."

بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:

- "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی."

- "خودم را میبینم."

- " دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری."

----------------
سلام پرنیان،
چقدر زیبا به تصویر کشیدی این شعر رو که:

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست،
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

جقدر تاثیر گذار نهیب زدی..
بارها خوندم اش..
ممنون از اینهمه ای که قسمتمان می کنی..