۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

به همهِ سلطانها و ملکه ها


آدمهای زیادی هستند که تو زندگی ما می آن و میرن. بعضی هاشون فقط چند ثانیه نقش دارند، اونقدر کوتاه میمونند که شاید اصلا قابلِ حذف باشن، بعضی ها هم سالها میمونند، شاید تا آخرِ عمر آدم باهاش باشن. اما مهمتر از این اومدن ها و رفتن هاشون توی زندگی، اومدن و رفتن هاشون توی قلبِ ماست، که از قضا میتونه هیچ ربطی به اولی نداشته باشه! خیلی از همون نقشهای چند ثانیه ای برای همیشه تو قلبت ثبت میشن و چه بسا کسایی که نقش اولِ بازیِ زندگیت هستند، اما هرگز به قلبت راه پیدا نکردند.
و اما توی دنیای قلبت هم هستند کسانی که سردمدارند! سلطانها (و البته ملکه های) قلبت میشن.(جالبه چون این سرزمین، میتونه هزاران ملکه و سلطان داشته باشه! حداقل برای من که اینطوری بوده.) کسایی که خیلی عزیزند، کسایی که اول و آخر میمونند، حتی اگر فقط مدت کوتاهی تو مسیرِ زندگیت همراهت بودند، اما برای همیشه تو قلبت پایدارند، و تو حتی اگر بخواهی هم نمیتونی بیرونشون کنی یا فراموش. و باز مابینِ اینها هستند کسانی که به معنای حقیقیِ کلمه "دوست" اند. دوستهایی که گرچه مدت کمی کنارت بودن اما اثراتِ بنیادی رو زندگیت گذاشتند، بخاطر همین همیشهِ همیشه تو قلبت جا خشک میکنند و هرگز فراموش نمیشن (:

2 نظر:

مراد گفت...

غزاله این نوشتت مثل همون آدمایی هستش که همیشه تو ذهن آدم می مونه و ملکه ذهن می شه!
درست مثل این پست هدی :
http://shefa.blogspot.com/2006/12/blog-post_04.html

كيميا گفت...

ستاره ها در آسمان می درخشند. ابرها می رقصند و بادها می وزند. همه خواب هستند و رویاهای شیرینشان را در خواب واقعی می بینند.

من بیدار هستم و جغد های شب بیدار. نمی دانم به کدامین گناه مرا در غار آرزوها حبس کردند.

ولی این را می دانم روزی که گفتم تو را دوست دارم. لادن ها از خواب بیدار شده بودند. آویشن ها دسته دسته به دیدارم می آمدند. تنها دلیل حبس من در غار آرزو ها تو بودی,

تویی که نمی دانم کیستی

و ازکجا آمده ای

ولی هر چه باشی

دوستت خواهم داشت