۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

پایان نامه


جدیدا تصمیم گرفتم برای خودم یه دفترچه درست کنم و توش چیزای مهمی که به درد میخوره بنویسم. این دفترچه قراره یه دفاعیه باشه برای بعد. یه دفاعیه از اینهمه وقت و انرژی که صرف کردم، از خودم، از زندگی ای که کردم و میکنم ( تا روزی که اون بعدن برسه!). قراره توی این دفتر چیزای باارزش و به درد بخور رو بنویسم. چیزهایی که وقتی ازم پرسیدن "خوب، بفرمایید چی کارا کردید؟ " بتونم رو کنم و یه جورایی آبرومو بخرند.
قراره وقتی در مورد چیزهایی که دیدم ازم سوال شد از آسمون بگم. اینکه فوق العاده زیباست، چه شب، چه روز، چه ابری و چه صاف. اینکه آسمونِ دنیای ما خیییلی قشنگه و ای عرشیان که تا حالا آسمون زمین رو ندیدید نصف عمرتون بر باده. ( البته باید حتما یه فقره آسمون کویر رو هم ببینم چون مطمئنم اون خودش از زیباترینهای طبیعته! قابل توجه بعضیها که هر دفعه میخوایم تور کویر اسم بنویسیم هی میگن الان سرده، الانم گرمه!! اگه من آسمون کویر رو ندیده مردم پای اون بعضیها!) شایدم برای عرفانی تر کردن فضا این شعر رو بخونم:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
از قاصدکها هم حتما خواهم گفت، از رقصشون توی باد و اینکه همیشهِ همیشه تا دنیا دنیا بوده پیک بادپای طبیعت بودند. و اینکه میشه رد بوسهِ خدا رو روی اون پره های ظریف و نقره ای حس کرد. در جوابم پروانه ها هم خواهند بود. اون زمانی که از لابلای گلها یه دفعه بیرون میان و ... و البته زیباترین چیزی که دیدم نگاه معصوم بچه ها. پاکی و آسمونی بودن آدمیزاد رو فقط میشه توی همین بچه ها به وضوح دید.

باید خیلی دقت کنم وقتی ازم در مورد چیزهایی که یاد گرفتم می پرسن. قطعا اگر جواب بدم " ژنتیک و بیوشیمی و اکولوژی و تکامل و ..." همونجا شوت میشم تو باقالیها! این چیزا اونجا به درد کسی نمیخوره، اگر تو رو به جایی که باید نرسونده باشه، اگر اون چیزی که لازمه رو از توی اینها یاد نگرفته باشی هیچ وقت به درد نمیخوره.
حتما از قدرت دوستی میگم، میگم که یاد گرفتم دوستی یکی از نیروهای قوی طبیعته، و آدم اون نیرو اصلی اصلیه رو تا حدود زیادی توی دوستی احساس میکنه. از عشق هم میگم، هر چند جوابم خیلی ابتداییه ولی میگم که دیدم و یاد گرفتم چقدر زیبا و آرامش بخشه دیدن اون لحظه ای که کسی دیگری رو فقط بخاطر دوست داشتن، به خاطر اون چیزی که هست، دوست داره و بس. از امید و اعتماد هم میگم. اینکه یاد گرفتم این دو تا همون کیمیایی هستند که تو افسانه ها خوندیم! وای که چقدر مزه میده با این دو تا کیمیاگری کردن، از غیر ممکن به بودن رسیدن.

هنوز خیلی باید روی دفترم کار کنم، پایان نامهِ ناقصیه هنوز، خیلی جای کار داره، امیدوارم فرصت و درک کاملتر کردنش رو داشته باشم!




Excerpt: Working on my thesis, and the subject is " What did you learn from your life?" Still don't have any idea about the day I should present this but I definately need to be prepared! Who knows, there might be no time left.




2 نظر:

Mohammad گفت...

مطلبت وقتی شروع به خواندنش کردم القا می کرد که شعاری باشه. اما هر چی جلو رفتم به نظرم زیبا تر شد تا جایی که دیگه نمی شد خودندش رو کنترل کرد و یه نفس همه رو قلنبه خوندم. خدارا شکر که هستی و می نویسی. امشالله که کویر هم میری.

Hadi گفت...

چه اسم جالبی برای پستت انتخاب کردی.
راستی ها اگه یه روز بیاند بهمون بگن که هی آدمیزاد! وقت رفتن ِ هر آنچه از زندگی آموختی رو چکیده کن تو یکی دو جمله بگو میخوایم ببینیم چکاره ای، چی میگین:

من میگم آموختم که خوب باشم و عاشق، همین.