۱۳۸۸ فروردین ۴, سه‌شنبه

آدمها


تعطیلاتی که نری مسافرت خیلی بیخوده، هیچ کاری نداری بکنی حس درس خوندن هم نیست. هیچی فقط مهمونی بازی هی بخوری چاق شی.
یکی از آشناهای ما هست این آقا از این بازاری مشتی هاست از این آدم لوتی مشتی ها که خیلی خوش مشرب و با حالن ، نمیذاره حتی یه لحظه که کنارش نشستی معمولی و سرد باشه تجربه های جالبش رو اتفاقایی که براش افتاده و چون خیلی هم شوخه همه اتفاقا تبدیل به کمدی شده رو اونقدر شیرین تعریف میکنه ، هیچی من فقط یه لبخند جولیا رابرتزی به لب سراپا گوش به تعریفهاش.
یه فامیل دیگه هم داریم این اقا معرکه است توی مهمونی شروع که میکنه به حرف زدن من دستمو میزنم زیر چونه ام با دقت گوش میدم چی میگه ، دقیق و علمی، فکر نمیکنم کتابی توی جامعه شناسی و فلسفه و حقوق و تاریخ باشه که نخونده باشه. خیلی هم قشنگ بلده ارتباط مسائلو با هم پیدا کنه. حرف که میزنه آدم لذت میبره.
حالا این حرفا که زیاد مهم نیست. ولی داشتم فکر میکردم اون آقای اولی مثل آواز شجریان میمونه دومی مثل سمفونی شماره پنج بتهون ، هر دوتاشون یه چیزه ها هر دوتاشون پخته و پر مغز فقط شکلشون راه ارتباط برقرار کردن باهاشون با هم فرق داره . داشتم فکر میکردم اگه این دوتا موسیقی رو با هم قاطی کنی اون دوتا آدم رو با هم قاطی کنی عجب چیز توپی درمیاد.

.

.