۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

جایی به نام تپهِ سبز


یه جایی هست به اسم "تپهِ سبز"، از سرزمینهای خیالی من که وقتای خاص میرم اونجا : چراغ اتاقم رو خاموش میکنم، چشمهامو میبندم و روی تختم دراز می کشم. توی سکوت ریتمیک اتاق ( که البته با نوای دل انگیز یه آهنگ آرام بخش پر شده!) کم کم تصویرش میاد توی ذهنم. اون بالای تپه، روی چمنهای دشت دراز کشیدم، دامنهِ تپه سبز سبز و آسمون آبی تر از آبی. هیچ صدای نیست، سکوت مطلق تا جای که تو صدای حرکت کردن ابرها رو هم میشنوی و وقتی فریاد میکشی ... اسمشو داد میزنی همهِ دشت یه تنه میشه صدای تو.

وااااای ...
خوب ما بچه های بیچارهِ شهر دود و گازوییل که از این منظره ها نداریم، مجبوریم از imagination استفاده نماییم!


تپهِ سبز معمولا جاییه که من برای فریاد زدن، گریه کردن، برای تخلیه روح و روان میرم! شاید چون وقتی رو نوک تپه وایسادی همهِ دنیا زیر پاته و تو به یک نفر نزدیکتری. تا اونو میبینی بغضت میترکه که " آخ من خسته شدم! تو نمی خوای به دادم برسی ؟؟!"


روی تپهِ سبزم، تمام امشب و دیشب. دوست ندارم پایین بیام. دوست ندارم یادم بیاد که تپه خیالیه و آدمهایی که ازشون دلگیرم دور و برم هستند. فعلا اصلا حوصلهِ اونها رو ندارم. فعلا، تا اطلاع ثانوی فقط و فقط تپهِ سبز!

1 نظر:

رضا متین وفا گفت...

سلام غزاله جان
کاشکی میشد این تپه و این رویاها و افسانه ها به واقیعت تبدیل میشدند
زندگی کردن در رویاها خیلی سخت و خسته کننده هستش
به امید روز رویاهای واقعی...