۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

باغ بهشت


یادم میاد اون موقع که بچه بودم تو ییلاقمون پایین اون دره ترسناک یک باغ سبز بود. یه باغ تنها که میوه های رنگارنگش بهت چشمک می زدن و دعوتت می کردن اون پایین تا از تنهایی درش بیاری.

اون وقتها یادم میاد ترس برام معنی نداشت فقط دلم میخواست به اون چیزی که دلم میخواد برسم خلاصه از اون دره با هر دردسری بود رد میشدیم از رو تپه ها میگذشتیم می رسیدیم به باغ، باغِ بهشت .باز کردن درش راحت بود می رفتیم ورو چمنهاش دراز می کشیدیم واز لابلای شاخ و برگها اسمون پیدا میکردیم وبهش خیره می شدیم واز ابرهاش شکل در می اوردیم.

چه لحظه هایی بود. 13،12سالی میشه نرفتم به اون بهشت به اون بهشتی که معلوم نبود باغبونش کیه؟ چرا این عطر خوش رو داره؟ چرا اسمون بالا سرش با بقیه جاها فرق داره ابی ترِ پر نورترِ؟

اخ چقدر دلم میخواست چشمام رومی بستم ووقتی بازمی کردم اونجا بودم وقتی چشمام بسته است خیلی میرم اونجا ولی بازش که میکنم باز همون دیوارِو همون زندان.
دلم گرفته است...

خوشحالم که زمانی در اون باغ بودم و غمگینم که چرا دیگه هیچ وقت جرات پایین رفتن از اون دره رو پیدا نکردم و با ترسم، ترس از افتادن ، ترس از اینکه بگن دختر گنده خجالت نمیکشه این کارها رو میکنه چه موهبتی رو از دست دادم .

یادمِ وقتی می رفتم اون تو فکر میکردم دنیا ی ما مثل یه باغ ِ یه باغ بزرگ که همیشه هست و این ماییم که میایم توش و میریم تو رویاهام تو این باغ درخت می کاشتم براش آ واز می خوندم و بهش اب می دادم تا سبز شه بزرگ شه و من با شکوفه هاش برای عشقم حلقه گل درست کنم با میوه اش بچه هام و سیر کنم و وقتی بلند شد ازش برم بالا بالای بالا تا اسمون وقتی رسیدم به اسمون تو ابرها محو میشم و بالا ی همون باغ پهن میشم و برای ساکنانش شکوفه می ریزم .
بنظرت خدا میزاره این کار و بکنم فکرش رو بکن بجای برف وبارون شکوفه های صورتی و قرمز بریزن رو سرتون...


Excerpt: a beautiful garden between vales .alone but green with love scenet that is like heaven for me


2 نظر:

مهزاد گفت...

بهار نمیدونم چیکار کردی ولی الان نقاشیهات باز میشه.
O:
ای ول اَاَاَ....
خیلی جالبه
میشه توی یه پست درمورد کارت سبکت چه جوریه و این حرفا توضیح بدی. من خیلی دوست دارم بدونم.
راجع به اینکه یه دختر گنده اینکارو نمیکنه میگم بیا یه تیم تشکیل بدیم بریم همین دره که میگی آبروی هرچی دختر گنده رو ببریم (;

بهار گفت...

هرکی نیاد....تموم اون دختر کوچیکهای هم بازیم شوهر کردن و حسابی گنده شدن بخاطر همین دیگه پاندارم.اگه پایی باهم میریم این تابستون .
راستش ابن نقاشی ها هرکدوم یک سبکی ان من قبلا رئالیسم بودم الان دارم سبکهای مختلف رو تمرین میکنم تا اون چیزی رو که مورد علاقه ام هست پیدا کنم.فعلا که همشون مورد علاقه ام هستن چون دیگهcopyنمیکنم و هرچی تو ذهنم میکشم