۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

در ِ گوشی


يه دختری بود كه اسم نداشت، عاشق ِ چیزی شد كه وجود نداشت، دنبالش رفت به شهري كه كسي توش نبود، اتوبوسی سوار میشد که سرنشین نداشت.

یه روز باد ِ ملایمی درست در ِ گوشش وزید

دختر از باد شنید که

...

حالت ِ چهر ه ی مات و بی خونش یوهو باز شد
مثل ِ گلی بسته با نسیم ِ گرم باز شد
اعتمادی کرد به زمزمه
زیر ِ پوست ِ زردش دید خون ِ قرمز میره

دختر فکر کرد که در بیست هزار روزی که زنده هست
باید ...

... محمد



Excerpt: A closed-up view on opening, surrendering, giving up to beauty.


1 نظر:

مرجان گفت...

خیلی لطیف بود
مرسی