۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

کودکان فردا


می خواهم شعری بسرایم
برای کودکان فردا
با ارزو های نیامده
رازهای نشکفته غصه های ناخورده
و اشکهای فرو نریخته شان

می خواهم بنشینم
هی به حال گنجشکانی که در پرواز
به شیشه ی پنجره می خورند دعا کنم

به مادرم مدام گفته ام
انچنان نباید شیشه ها را تمیز کرد
تا پرندگان فریب پاکیمان را بخورند

می خواهم با شعر از حریم خلوتم تا مرگ
پلی از عصر یاس و احساس شقایق بزنم
تا شاید از میان عبور این همه نگاه
کودکی کلاه از سر بردارد
و از برای عریانی روحم
فاتحه ای بخواند

هادی پارت



3 نظر:

ناشناس گفت...

مثل اینکه نویسنده های شفا خواب زمستونی تشریف بردن؟؟!!!

محمد گفت...

ناشناس ِ عزیز هم یک چند وقتیست که کم کاری می فرمایند و کامنت نمی گذارند :)

شتر گفت...

خب این ناشناس عزیز خودش جواب شما رو داده ، وقتی نویسنده ها خواب زمستونی هستند ناشناس برای کی کامنت بذاره ، ولی خدائیش نویسنده ی تقریبا دائمتون شده بهار خانوم ، بد نیست یه بار لیست نویسندگانتون رو رفرش کنید ما هم از سر در گمی در بیایم :)