۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

انسان موجودی مدنی بالطبع است


وقتی بچه بودم دنیا برام جای تازه ای بود که خیلی چیزا رو باید ار بزرگترا یاد می گرفتم. همیشه آرزوم این بود روزی بشه که بزرگ شم و دیگه هی نخوام بپرسم شیر ِ آب رو چطوری سفت میشه کرد یا در ِ نوشابه رو باز کرد و یا درب ِ ماشین رو قفل کرد با کلید از بیرون..

اون موقع دنیا برای بابا بزرگم یه جای تکراری بود. جایی که همه ی هم سن و سال هاش رو ازش گرفته بود و او تنها و افسرده بود. منتظر ِ مردن و نفس نکشیدن. من از اون می پرسیدم بابا بزرگ شیر ِ آب رو چطوری میشه سفت کرد و اون با اون هیکل بزرگش بلند می شد و می اومد بهم یاد بده. براش این کار لذتی داشت. اما ته ِ چشماش نگران بود همیشه. انگار همیشه از چیزی می ترسید: دنیای تکراری با خورشید ِ تکراریش، دنیای شب های ماه دار یا ماه ندار، دنیای خاطره های بچگیش که در پناه ِ مادرش.


اون موقع زمان ِ اوج ِ تلاش بابام بود برای بالا رفتن از پلکان ترقی. اون زمان همه چیز نظمش از الان بیشتر بود. یادمه بابام وقت نداشت که بهم بگه شیر ِ آب رو چطور سفت کنم.

اون دنیای جوان ِ جوان ِ پر از خورشید های طلایی ِ پر نور ِ کور کننده که صبح های گرمی داشت و آسمان ِ آبی ِ مجهول که نمی دونستم چی اونطرفشه، برای بابا بزرگم دنیای خسته ی بی وفایی بود که خیلی جاها بهش بی وفایی کرده بود. زنش رو ازش گرفته بود. دوست های صمیمیش رو ازش گرفته بود. دنیایی بود که چند بار توش رفته بود دکتر برای زخم معده و حتا جراحی هم کرده بود. مغازه اش سوخته بود. با خنده ای باور نکردنی مغازه ی سوخته رو تحمل کرده بود.

مامانم وقتی از توی سوخته ها تلفنی پر از سکه توی دخلش، پیدا کرده بود با خنده ی تحمل آور ِ بابا بزرگ همه ی اشک هاشون به خنده رسیده بود. بابا بزرگ از امید می گفت و اینکه پول نداره ولی اعتبار که داره و می تونه وام بگیره و مغازه رو بسازه. اون موقع من به این فکر می کردم که چرا اون مغازه ای که شیر ِ آب داشت و آبش خیس بود باید بسوزه و آتیشش توی اون آب خاموش نشه.

اون موقع که من بیسواد بودم، حافظ در اوج ِ پختگی رازهای این دنیا رو با الفبا نوشته بود.

دو نفر در دو سن دنیا رو یک جور نمی بینن. این روزا بیشتر از قبل زندگی می کنم. هر روز روز آخره، دوست می شم، کار می کنم، موسیقی گوش می دم و کمنر می خوابم تا بیشتر زنده باشم. اما دوست هام کمند. من دوست ِ خوب ِ شما هستم. با من دوست ِ خوب باش. نه دوست ِ سلام علیکی. بیا بریم کوه. یا بریم خرید. بیا خونه ام. بیا با هم منچ بازی کنیم. مار و پله، سلام یعنی از من به تو آزاری نمی رسه.

... محمد


Excerpt: On age and hope.


8 نظر:

nargess گفت...

تناقض جالبی بود. بهش فکر نکرده بودم. گذاشتن یک جهان در سبد پیری و جوانی در یک زمان. حس توی نوشته هاتون موج می زنه. محسوس باشید :)

ناشناس گفت...

خام بدم، پخته شدم، سوختم

عـبـــد عـا صـی گفت...

سلام!

سلام یعنی زیباترین اسماء خدا را به

همنوع خود هدیه کردن ...

سلام یعنی من با تو هستم ، تو با من

باش تا مــا شویم ...

سلام یعنی بهترینهای جهان را برایت آرزو

میکنم ، بـــدون چـشـمـداشـتـی ،

تـــوقـــعـــی ...


والسلام علیکم من اتبع الهدی ،

عـبـــد عـا صـی.

عـبـــد عـا صـی گفت...

سلام!

سلام یعنی زیباترین اسماء خدا را به

همنوع خود هدیه کردن ...

سلام یعنی من با تو هستم ، تو با من

باش تا مــا شویم ...

سلام یعنی بهترینهای جهان را برایت آرزو

میکنم ، بـــدون چـشـمـداشـتـی ،

تـــوقـــعـــی ...


والسلام علیکم من اتبع الهدی ،

عـبـــد عـا صـی.

بهار گفت...

نوشته ات از دل بود و به دل نشست .من هم دلم برای دوست زیاد داشتن تنگ شده برای 10 سال پیش. کوه رفتن با بچه ها ی دانشگاه نشستن تو چمن دانشگاه و جوک گفتن و خندیدن یا بحث کردن درمورد همه چیز ...
ای کاش می شد اینجا دفتر خاطرات واقعی ما باشه من نمیدونم تو کجایی چیکاره ای ایرانی یا ....
سلام دوباره بر تو دوست خوبم

ناشناس گفت...

سلام،كلامي كوتاه و مفيد براي ابراز انسان دوستي و محبت به هم نوع.

ناشناس گفت...

سلام دوست ،
بعضی واژه ها زمزمه کردن ِ گاه گاهشون گاه ِ تنهای های سخت و بد ، به آدم آرامِ عجیب شیرینی رو هدیه می کنه ...
دوست هم از تبار ِ این واژه هاست .
اندیشیدن ِ این واژه و زلالی که در یادهای جاری از یاد ِ دوست موج میزنه خنک می کنه در احظه جان رو .
ممنون محمد جان ،
ممنون دوست ِ عزیزم.

امیر گفت...

سلام ِ باز ،
اون ناشناس بالاییه منم !