۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

مواظب باشیم که روزگار بر ما پالان نگذارد



روبهی می دوید از غم ِ جان
روبه ِ دیگری بدیدش چنان

گفت: خیر است؟! بازگوی خبر
گفت: خر گیری می کند سلطان

گفت: تو خر نه ای، از چه می ترسی؟
گفت : دانم و لیک مدعیان

می ندانند و فهم می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان

زان همی ترسم ای برادر من
که، چو خر، بر نهندمان پالان

سعدی ِ عزیز


Excerpt: Saadi said.


3 نظر:

ناشناس گفت...

نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر
آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نه‌ای ای عیسی دوران مترس

محمد گفت...

لیک مدعیان

می ندانند و فهم می نکنند
خر و روباهشان بود یکسان

Hoda گفت...

:)