۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

شما یادتون نمیاد!

فِیسبوک مانند میلیون ها سایت دیگر، در "آزادترین کشور ِ دنیا" فلفل شده است. یه صفحه ای در هست اونجا که ملت نوستالژی های کوتاهی می نویسن بنام: «شما یادتون نمی آد» که خوندنشون خیلی جالبه.

اگه نوستالژی از نوعِ <شما یادتون نمیاد> دارید می تونید اونو در کامنت های اینجا برای بقیه بنویسه. روش خوبیه برای از بین بردن حس ِتنهایی

اینجا محدودیتی نداره فقط خواهشن:

۱-سیاسی ننویسین.
۲-فارسی بنویسین.


محمد

59 نظر:

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد که راهنمایی‌ که می‌رفتیم دیگه کیف نمیبردیم، کتابا رو میگرفتیم توی بغل مون و می‌رفتیم مدرسه..شیک تر بود!!

شما یادتون نمیاد از افتخارات مون بود اگر معلمون بهمون میگفت برو از دفتر گچ بیار. شما یادتون نمیاد که با چه افتخاری، دفتر کلاس رو از دفتر مدرسه میاوردیم...انگار که مقدس بود !!

محمد گفت...

وقتی‌ می‌رفتی ماست یا کشک فله بخری. بقال وقتی‌ میریخت تو ظرفت در ظرف اصلی‌ رو با انگشت پاک میکرد میلیسید

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد برای درس علوم دبستان باید تو لیوان لوبیا میکاشتیم

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد، کیت های الکترونیکی "مهران کیت"، تازه مد شده بود، میگرفتیم با لحیم و هویه آبشار الکترونیکی و چشمک زن سرهم میکردیم!ء

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد وقتی اول راهنمایی بودیم فکر می کردیم چقدر سومی ها بزرگن!

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد وقتیمیخواستیم با پرگار برای اولین بار دایره بکشیم، بلد نبودیم سری که سوزن داشت و نو برگمون فرو برده بودیم میچرخیدو برگمونو پاره میکرد. بعضی موقع ها عم تا میومدیم بکشیم نوکش هی عقب عقب میرفت و کوتاه میشد. وقتی شابلون دایره خریدیم نجات پیدا کردیم!!!!

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد. بچه های بعد از انقلاب زیاد بودن و مدرسه کم. یک هفته صبحی بودیم و یک هفته دسته ی ظهر. اون هفته ای که دسته ی صبح بودیم آخر هفته ی طولانی تری داشت.

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد. بچه های بعد از انقلاب زیاد بودن. حیاط مدرسه ها هم کوچک. ناظم زنگای تفریح دایم داد می زد پشت بلندگو که: بچه ندو تو حیاط. ندو بهت می گم. ... اوهوی.. احمدی و رضایی... این چه وضعشه... بیاین دفتر ببینم... نمره ی انضباط هر دو سه نمره کم میشه .... و خدا نکنه زنگ تفریح شیشه ی جایی می شکست !

محمد گفت...

با انگشتی بالا و چشمانی ملوس کرده و نگران:آقا اجازه هست برم آب بخورم؟
نفر بعد که میگه، آقا معلم میگه: بزار احمدی برگرده بعد تو برو

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد از مدرسه بهمون دفتر مداد خودکار و پاکن میدادن

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد : اول سال کتابامون رو جلد میکردیم اسممون رو هم بزرگ میزدیم روش

محمد گفت...

دزدیدن تخته پاک کن از کلاس همسایه!

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد: تبدیل انرژی مکانیکی به الکتریکی (مثال:دینام)

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد... وقتی هیچی درس نخونده بودی و معلم داشت ردیفی از همه درس می پرسید و درست لحظه ای که نوبتت میرسه زنگ تفریح به صدا در میاد... شاید اون لجظه بهترین لحظه ی عمرت بود

محمد گفت...

دفتر مشقمون رو خط کشی می کردیم

محمد گفت...

شما یادتون نیست که ماشین بوتان گاز و پرسی گاز میومد تو کوچه و بوق می زد. ما هم بدو بدو کپسول گار رو می بردیم تو کوچه. معمولا هم خیلی جلوتر وامیستاد. بعدش بوتان گاز از این بوق های پیانویی گذاشت روی ماشین هاش که خیلی با کلاس بود. اما ما پرسی گاز بودیم. همیشه فکر می کردیم بوتان گازی ها پولدار ترن!

محمد گفت...

شما یادتون نیست که تشتک نوشابه فشار می دادیم تو صابون و اونو به جاصابونی آهن ربایی می چسبوندیم!

محمد گفت...

هر وقت نوشابه می خریدیم به همون تعداد باید شیشه خالی میدادیم یا پول گرو می ذاشتیم تا شیشه ها رو پس بیاریم

محمد گفت...

شما یادتونه بخاطر بمباران درسها را تو تلویزیون آموزش می دادند " چه حالی میداد وقتی نوبت کلاس ِ ما میشد!

محمد گفت...

يادتونه ميرفتيم كنار بخاري نفتي بجاي درس خوندن ته خودكار بيكها رو مچسبونديم بهش تا ابشه

محمد گفت...

یادمه معلمعای ما یک رب قبل از اینکه زنگ آخر بخوره به بچه ها می گفتم هرکی ساکت تر باشه میره خونه. بعد ما هم دستمون رو می گرفتیم تو بغلمون و لبامون رو چفت روهم فشار می دادیم تا معلم ببینیه و بگه برو خونه.

امیر گفت...

آقا قبول نیییییییییییییییییسسست !!!
من دیروز اومدم کامنت نگذاشتم که امروز بیام بنویسم !
الان می بینم کلی از اونا رو محمد نوشته اینجا !!!
اما بازم هست نوشتنی ...
میام مینویسم اگه البته محمد عزیز امونم بده ;)

بهار گفت...

شما یادتون نمیاد:یک وقتهایی تو کلاس جا کم میومد بجای دو نفر باید سه یا چهار نفری روی نیمکت کلاس می نشستیم

بهار گفت...

شما یادتون نمیاد:روز معلم تموم پوست شکلات ها رو تیکه تیکه میکردیم و میریختیم تو پوست تخم مرغ تا همینکه معلم وارد کلاس میشد بترکونیم بالای سرش و زرورقها شرع کنن به رقصیدن و گاهی ناکام میشدن و درسته میخوردن تو سر معلم بیچاره

بهار گفت...

یادمه یک مدت لی له کردن خیلی مد شده بود وبعد از خوردن زنگ تفریح به طرف در شیرجه می رفتیم تا زودتر برسیم به اون قسمت حیاط که لی له رو کشیدیم و اول وایسیم وبگیم اول اول.یکبار معلم هنوز از کلاس خارج نشده بود که منو دوستم سرباز کردن در کلانجار می رفتیم و معلم با دهن باز مارو نگا میکرد

بهار گفت...

عشق مصبر شدن داشتیم و نوشتن از خوب واز بد و هی ضربدر زدن جلوی بده و ستاره کشیدن جلوی خوبها

ناشناس گفت...

شما یادتون نمیاد...برچسب اسم و فامیل با عکس بوروسلی میچسبوندیم رو جلد کتابمون ناظم گیر میداد!
یادتون نمیاد که با25 تومن ساندویج میخریدیم...یادتون نمیاد بعد از ظهرها اون موقع چقدر باصفا بود...تشتک بازی میکردیم...هر کی زود تر میگفت قاقم اول نوبتا اون بود...! یادتون نمیاد همه بچه ها با هم نفری 5 تومن 10 تومن پول میزاشتیم 2تا توپ پلاستیکی میگریفتیم لایی میکردیم فوتبال بازی میکردیم...نه گیم نتی بود نه کامپیوتری نه لپ تاپی...یادش بخیر!!
از طرف یک دهه شصتی.

امیر گفت...

شما یادتون نمیاد تو مدرسه پوست نارنگی و پرتقال رو با ته خودکار بیک شلیک می کردیم پس ِ گردن ی ردیف جلویی ها و تو گوششون !

امیر گفت...

شما یادتون نمیاد ظرف ِ خالی ماست میبردیم و ماست میگرفتیم ...
شیشه خالی نوشابه میبردیم و نوشابه !
اونهم هر شیشه ای واسه کارخونه ی مخصوص ِ خودش !
کانادا جدا پپسی جدا کوکا کولا هم جدا!

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد. گاهی قاطی می کردیم «ع» رو از اونوری می نوشتیم.

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد. هر وقت می رفتم دستشویی استرس می گرفتم که نکنه پام بره اون تو!

محمد گفت...

شما بوی بد ساندویچ تخم مرغ تو کلاس رو یادتون نمیاد.

محمد گفت...

قرار میذاشتیم هر کلمه ای که تشدید داره یکی سرفه کنه، تا معلم یه کلمه ی تشدید دار میگفت همه به سرفه کردن میوفتادن

محمد گفت...

شما یادتون نمی یاد . یه زمان هر کی میخواست مصاحبه کنه، می گفت : البته من کوچکتر از اونی هستم که پیغامی داشته باشم، ولی ...... بعد شروع میکرد پیام دادن

محمد گفت...

جوجه میمرد خاکش میکردیم تو باغچه یه چوب بستنی ام میذاشتیم بالا سرش
تازه من فاتحه میفرستادم

Hoda گفت...

شما یادتون نمیاد، اول سال تحصیلی کتابهامون رو با وسواس جلد کادویی می گرفتیم و روش رو یه جلد نایلونی دیگه می کشیدیم.

شما یادتون نمیاد اما سال هایی بود که جلد کردن همه کتاب دفتر ها خرجش زیاد می شد اون وقت دفتر های بی اهمیت رو با روزنامه جلد می کردیم. اما روزنامه همشهری که رنگی و قشنگ بود.
 

Hoda گفت...

"بهار: شما یادتون نمیاد:یک وقتهایی تو کلاس جا کم میومد بجای دو نفر باید سه یا چهار نفری روی نیمکت کلاس می نشستیم"

آره بهار جون، تازه اما از اون موقعی که وسطی می خواست بره دستشویی و هیچ کس از اون هایی که ترک میز نشسته بودن حاضر نمیشدن که پاشن.

Unknown گفت...

يادتون مياد اون موقع ها ازين جامدادي هايي داشتيم که : مستطيلي شکل بود و پلاستيکي و قطور يا پهناي 3 سانت، دو طرفش در داشت ، در هايي که با استفاده از آهنربا بسته مي شدند.

Unknown گفت...

اينو شما اصلن يادتون نمياد چو شاهکار خودمه : کلاس اول دبستان بودم و رسيديم به درس صابون ، معلممون شروع کرد به خوندن : صابون ، منم خيلي خوشحال پا شدم و با صداي بلند و اعتماد به نفس تمام گفتم : خانم اجازه ، کتاب اشتباه نوشته ، بايد بگيم " صابان " ، تو خونه ما مي گيم صابون ولي تو کتاب بايد بگيم : صابان . :)

محمد گفت...

من همیشه می ترسیدم یه دست سیاه پشمالو از پشت شوفاژ بیاد منو بگیره! یه چیزی شبیه دست پاندا!

محمد گفت...

می‌رفتیم توی آشپزخونه تا مامان روشو میکرد اونور به غذا ناخونک میزدیم

کوروش گفت...

شما یادتون نمیاد: چند تا نوار کاست ترانه داشتیم از بس گوش میدادیم دیگه کل نوارو حفظ میبودیم و هر اهنگی که تموم میشد میدونستیم که بعدش چی قراره بخونه!

کوروش گفت...

ناشناس بالا هم کوروش خودم بودم...

محمد گفت...

مچ خودمون رو گاز می گرفتیم و روش ساعت عقربه ای می کشیدیم !

محمد گفت...

شما یادتون نمیاد،چیپس رو توی پلاستیکای سفیده بلند میرختنو سرشو یه مقوا منگنه میکردن!

محمد گفت...

شما یادتون نمی آید : بستنی قیفی های قدیم که تو این جعبه ها بود چند تا بغل هم تو جعبه ی سفید گذاشته بودند

محمد گفت...

شما یادتون نمی یاد : یه بستنه های کیم دوقلو بود یه تیکش رو که میخوردی کلی ذوق می کردی که تیکه دوم هم داره!

محمد گفت...

تلویزیون می ساختیم با مقوا و یه نوار نقاشی های دنباله دار می کشیدیم. نقاشی ها رو دور مداد می پیچیدیم و بعد آروم آروم از پشت تلویزیون رد می کردیم. بعد روش حرف می زدیم. بچه های عزیز برنامه ی بعدی ما کارتون سنگ باده!

ناشناس گفت...

شما یادتون نمی آد دهانشویه هایی که مدرسه میداد و معلم ها وادارمون می کردن تو دهنمون بریزیم و تا 50 بشماریم و اون مزه ی تلخ رو تحمل کنیم.
یادتون نمی آد اون آدامس هایی که توش عکس برگردون بود و به صورت غیر بهداشتی(آب دهن) خیسشون می کردیم و می چسبوندیم به دستتمون و مراقب بودیم آب بهش نخوره خیس نشه
شاید یادتون نیاد که گاهی پول خرید توپ نداشتیم و توی جوراب قدیمی بزرگ بابا کلی روزنامه می چپوندیم و باهاش بازی می کردیم.
شما یادتون نمی آد که با یه لگن آلومینیومی سنگین و چوب و طناب و کمی دونه ی برنج به انتظار گنجشک بخت برگشته می نشستیم و تا بیاد و نخ کشیده بشه و گیر بیفته.
شما یادتون نمیاد شیشه های شیر رو که باید با احتیاط پس میدادیم که نکنه بشکنه مامان پوستمونو بکنه.چه شیر خوشمزه ای بود مزه اش یادم نمی ره.
شما یادتون نمی اد که با 10 تومن می شد مداد خرید.
شما یادتون نمی آد مدرسه تبدیل به سینما می شد و برای بچه ها فیلم میذاشتن.از ذوق نمی دونستیم چی کار کنیم.یاد کلاه قرمزی شهر موش ها و خواهران غریب بخیر.
دهه ی فجر که عروسی مون بود.بهانه ی خوبی بود برای در رفتن از درس و کلاس و غرق شدن تو شرشره فرفره های رنگی کاغذی.
گیس و گیس کشی تو بوفه ی مدرسه برای خرید خوراکی.منتظر موندن برای خوردن زنگ مدرسه و خوردن خوراکی های غیر مجاز بی تربیتی مثل یخ مک و نوشمک و پفک و..........
از مدرسه که می اودیم لباس نکنده مشق می نوشتیم که بعد از ظهر راحت باشیم.
شما پیک نوروزی رو یادتون نمی اد که تو عید چه مصیبتی بود و شب سیزده بدر با اشک و ناله و به روز پرشون می کردیم.
شما یادتون نمی آد میزایی که سه نفره بودن موقع امتحان نفر سوم باید میومد زیر میز که مبادا تقلب بشه ولی از میز پشتی میرسید تقلب.
شما یادتون نمی اد که گچ رو از مدرسه دودر می کردیم و انقدر بازی می کردیم تا دستامون نابود شه و بعد از اینکه پای تخته می رفتیم باید نیم ساعت قبل زنگ خودمونو تمیز میکردیم.آرزومون یه جعبه گچ بود که باهاش هربلایی می خوایم سر خونه و در دیوار بیاریم.
شما یادتون نمی اد نماز های اجباری و زورکی ولی تا زنگ نماز می خورد کلی ذوق می کردیم که از کلاس در بریم.

ناشناس گفت...

به یاد جوجه رنگی های له شده اتو شده خفه شده و اینکه تا تعطیلات تابستون شروع میشد منتظر آقای موتوری جوجه فروش می شدیم.و با وسواس مراقبشون بودیم و گربه ها رو نفرین می کردیم.بعد از مردن یه جوجه مراسم تشییع جنازه و سوم و هفتم و ختم و ...............
یاد فرفره های رنگی که می فروختیم و می ساختیم و تا ساختش تموم می شد دیگه باد نمی اومد و هی به جون مامان نق میزدیم که چرا باد نمی آد حرکت کنن.یاد بادبادک ها بخیر. و موشک درست کردن ها و تو سر هم زدن ها.
یادش بخیر میزای سه نفره که سر نفر اول میز بودن دعوا بود.وسطی از همه مظلوم تر بود.

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد :پاک کن ها رو مجبور بودیم سوراخ کنیم تا با نخ بندازیم گردنمون که گم نشه !

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد :
قانون در صف مدرسه بودن : پا جفت سرا پایین

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد :وقتی به زنگ آخر پنج شنبه ها می رسیدیم چه ذوقی می کردیم که فردا تعطیله

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد : که قبل از اینکه عید بشه بهمون پیک شادی میدادن ما هم خیلی خوشحال و تکالیفشو انجام میدادیم و وقتی به آخرای عید میرسیدیم با سرعت بالا و حال گرفته می خواستیم زود تمومش کنیم

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد : دوره ی دبستان فقط می دویدید
راهنمایی راه می رفتید
و در دبیرستان بیشتر تمایل به نشستن داشتید

ر گفت...

شما یادتون نمی یاد : دوره ی دبستان فقط می دویدید
در راهنمایی راه می رفتید
و در دبیرستان بیشتر تمایل به نشستن داشتید

ر گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ر گفت...

شما یادتون نمی یاد : گرفتن کارت تلاش ، کارت امتیاز برای جایزه آخر سال چه حالی داشت

ناشناس گفت...

من نا شناسی‌ هستم که اسمم علی‌ است

برام افتخاریه که باهاتون آشنا بشم

ببخشید من اجازه گرفته‌ام که تقلّب کنم

این چیزا رو یادتون میاد؟

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی‌

بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفرهٔ نو

بوی یاس جا نماز ترمهٔ مادر بزرگ



شادی شکستن قلّک پول

وحشت کم شدن سکّهٔ عیدی از شمردن زیاد

بوی اسکناس تا نخوردهٔ لای کتاب



فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه

شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها



عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس نا تموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه

بوی گًل محمدی که خشک شده لای کتاب



بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نسرین

شب جمعه پی‌ فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی