۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

ای جان جانان
همیشه سعی میکنم تنم را پاک نگه دارم
چون میدانم نوازش جاودانه ات روی تن من است
همیشه سعی میکنم ناحقیقت ها را از دلم دور نگه دارم
چون میدانم تو آن حقیقتی که چراخ خرد را در جانم روشن کرده است
من همیشه سعی میکنم همه ی بدیها را از دلم بیرون کنم
و عشقم را شکوفا نگه دارم
چون میدانم تو در معبد دل من نشسته ای
و تلاش من این خواهد بود که تو را در کارهایم آشکار کنم
چون میدانم قدرت توست که به من توان عمل میدهد

***********************
این ذکر گفتن و تسبیح گرداندن را رها کن
در آن کنج تاریک و تنهای معبد با درهای بسته چه کسی را میپرستی؟
چشمهایت را باز کن و ببین که خدایت روبه رویت نیست
او آنجاست که برزگر زمین سفت را شخم میزند
او آنجاست که راه ساز سنگها را میشکند
او با آنهاست ، در آفتاب و رگبار
و پیرهنش همه خاکی ست
آن خرقه ی مقدس را درآور
و حتی مثل او روی زمین خاک آلود بنشین!

رهایی ؟ کجا باید دنبال رهایی گشت ؟
استاد ما بندهای آفرینش را به خودش بست
او تا ابد به همه ی ما بسته است
از مراقبه هایت بیرون بیا
و گلها و بخورت را کنار بگذار!
چه غم اگر لباست پاره و کثیف است ؟
با همان خاک و عرق جبینت به دیدارش برو
و کنارش بایست

چند قطعه شعر از اشعار رابیندرانات تاگور، شاعر ، نمایشنامه نویس و فیلسوف و نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل