۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

ببار

عکاس: همسرم.

توی رستوران نشسته بودم. غذایی که می خوردم رو اصلا دوست نداشتم اما چون گرسنه بودم می خوردم. ازم پرسید: چه نقاط ضعفی داری؟ خیلی راحت گفتم: من اولویت های اولم رو دوست ندارم. باید بره پایین و جاش چیزهای دیگه بیاد.

چند ماه گذشت. بهم ایمیل زد که تو خیلی نازنینی. اینورها اومدی بهم خبر بده. منم تشکر کردم.

شبیه به همین مکالمه رو با دوستی دیگه داشتم. برخورد اون این بود که تو آسیب می بینی اگه درونت رو بریزی بیرون. باید همیشه یک لایه ی کلفت از بی احساسی داشته باشی تا آسیب نبینی. این دید ِ او هم گاهی درسته. آدم باید گاهی به صورت مصنوعی سفت باشه.

اما این هم مهمه که آدم بدونه سالم نیست که یک نسخه بلد باشی. من خیلی از لحاظ روحی تا اکنون ضربه خوردم. اما واقعا اتفاقی که افتاده اینه که تحمل ِ این رو پیدا کردم ببینم دیگران اشتباه فکر می کنن. و جیگر اینکه بدون ِ تایید ِ دیگران هم خیلی شاد زندگی کنم.

نه اینکه هر کسی مثل من فکر نکرد اشتباهه. اما اینکه ببینم کسی مثل ِ من ِ ۱۰ سال ِ پیش فکر می کنه و همون ضربه ها رو می خوره دیگه عذابم نمی ده. دیگه نمی خوام خودم رو به آب و آتش بزنم که کمکش کنم. اگر گوش نکرد هم ممکنه به نفعش باشه.

زندگی یک طرح ِ از پیش تعیین شده ای نداره. مهم اینه: زشت که شد وای‌نستا نگاش کن. ببار. تغییرش بده. زیباترش کن.

... محمد



Excerpt: On not having a unique pattern to live with.  

این مطلب را share کنید.