۱۳۸۵ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

چرا باید به ندای قلبمان گوش بسپاریم ؟


قلب سخت گیری بود ؛ پیش از آن همواره آماده رفتن بود، و اکنون می خواست به هر بهای ممکنی به مقصد برسد... آن روز پس از آنکه اتراق کردند.

جوان پرسید : چرا باید به ندای قلبمان گوش بسپاریم ؟
- چون هرجا قلبت باشد ؛ گنجت هم همان جا خواهد بود.

جوان گفت : قلب من برآشفته است. رویا می بیند ، هیجان زده است و شیدای یکی از دختران صحرا.از من چیزهایی می خواهد و شبهای بسیاری ؛ هنگامی که به آن چیزها می اندیشم ، خواب از من می رباید.

- خوب است قلب تو زنده است.همچنان به آنچه برای گفتن دارد گوش بسپار.

گاهی جوان را از اینکه به گنجش نرسد و در صحرا بمیرد به هراس می انداخت.

جوان گفت : قلب من خیانتکار است .نمی خواهد ادامه بدهم.

- خوب است.ثابت می کند قلبت زنده است .طبیعی است از مبادله هرآنچه که بدست آورده ایم با یک رویا بترسیم.

جوان گفت : پس چرا باید به قلبمان گوش بسپرم؟

- چون هرگز نمی توانی خاموشش کنی.و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمی دهی ؛ بازهم همیشه درون سینه ات به تکرار نظرش درباره زندگی و جهان ادامه میدهد.

جوان گفت :حتی اگر خیانتکار باشد؟

- خیانت ضربه است که انتظارش را نداری.اگر قلبت را خوب بشناسی ؛ هرگز در این کار موفق نمی شود.چون رویاها و تمناهایش را می شناسی و شیوه کنار آمدن با آنها را در می یابی.
- هیچ کس نمی تواند از قلبش بگریزد.برای همین ؛ بهتر است آنچه را که می گوید بشنوی.بدین صورت ؛ هرگز ضربه ای را دریافت نمی کنی که انتظارش را نداشته باشی.

جوان به ندای قلبش گوش سپرد.توانست نیرنگها و حیله هایش را بشناسد و آن را آنگونه که هست بپذیرد.

قلبش گفت : حتی اگر گاهی اعتراض می کنم ؛ به خاطر ان است که قلب یک انسان هستم و قلب انسانها اینگونه است.از تحقق بخشیدن به بزرگترین رویاهایشان آنها را می ترساند،چون گمان می کنند سزاوارشان نیستند ، یا نمی توانند به آنها تحقق بخشند.ما قلبها حتی از ترس اندیشیدن به لحظه هایی که می توانستند زیبا باشند و نبودند و از ترس اندیشیدن به عشق هایی که منجر به جدایی ابدی می شوند، می میریم ؛ از ترس اندیشیدن به گنج هایی که میتوانستند کشف شوند و برای همیشه زیر شن ها مدفون ماندند.چون اگر چنین شود بسیار رنج خواهیم برد.

جوان به کیمیاگر گفت : قلب من از رنج می ترسد.

- به او بگو ترس از رنج از خود رنج بدتر است.و این که هیچ قلبی تا زمانی که در جستجوی رویاهایش باشد ؛ هرگز رنج نخواهد برد.چون هر لحظه جستجو لحظه ملاقات با خداوند و ابدیت است.

جوان گفت : چرا قلبها به انسانها نمی گویند به پیروی از رویاهایشان ادامه دهند؟
-چون در آن صورت قلب است که بیشتر رنج می کشد.و قلبها رنج کشیدن را دوست ندارند.

از آن روز به بعد ؛ جوان ندای قلبش را فهمید.از قلبش خواست دیگر هرگز او را به خود وانگذارد.از قلبش خواست وقتی از رویاهایش دور می گردد به نشانه خطر در سینه اش فشرده شود.سوگند خورد هر گاه این نشانه را بشنود ؛ ازآن پیروی کند.

امیدوارم از این متن زیبا خوشتون اومده باشه...واقعا جهان پر از نشانه هاست...نشانه هایی که مارو بسوی تعالی و پیشرفت راهنمایی می کنن.آرزوی من اینه که همه ما بتونیم زبان این نشانه هارو درک کنیم و زندگی رو با یک دید دیگه ای ببینیم و به سعادت که بالاتر از خوشبختی برسیم.

مجید...