۱۳۸۵ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

نرم نرمک میرسد اینک بهار


موکب همایونی بهار از راه میرسد


ای نو بهار خندان از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی از یار ما چه دیدی


بهارشبیه یار ماست وبه همین خاطر دوستش داریم

بهار را برای ما نهاده اند

امیدوارم ما هم به عید برسیم نه اینکه فقط عید به ما برسد

امیدوارم ذخیره ای از این همه سرسبزی برگیریم

ذخیره ای بنه از رنگ و بوی باد بهار

که میرسند ز ره رهزنان بهمن و دی


امروز حقیقت بزرگی نصیبم شد.امروز یادم دادند هیچ لبخند و مهر و نگاهی وحتی هیچ قهری نیست الا اینکه در پشت همه ی آنها لبخند و قهر او پنهان است

من امروز با همه ی وجودم این نکته را ادراک کردم اما گفتنش از جان دادن سختر است

محبت تنها از آن اوست


خدایا در این بهار عزیز دوباره بر من ببار

خستگی را از تنم بگیر

سبزم کن دوباره- مگذار ذره ذره زرد شوم

یاری فرما - به زانوانم قوتی بخش و توان رفتن عطا کن

من اینجا نشسته تنهایم- تنهاتر از همیشه

تو بمان ای امید و آرزوی اولین و آخرین

الهی -هزاران بار با کدام زبان شکرت را بجای آورم که دوستی و مهر خوبان مرا بخشیدی
و در صفوف گلهای بی نشان امانم دادی
ستایش تو را به عدد ستاره ها
سپاس و ستایش تو را به قدر مهربانی و بزرگی و عشقت که فرا گیر است


حال که خود را غرق در لطف و رحمت تو میدانم چه خوب یافتم که بی نام تو و حضور مقدس تو

حتی بهشت و بهار هم رنگ پریده است

الهی همه چیز نیکوست و سازگار.دردی نیست و زجری نیست جز فراق تو

ویاد تو که حضورت را در هر نفس و هر نگاه خواهانم

آری صبح بی تو سپیده دمی بی رمق است و با مهر تابان تو ظلمانی ترین ظلمات عالم نیز روشنی دیگری دارد

دوباره میخوانم:

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم داد


بی تو خویش را گم کرده بودم و در صدای نفسهایم پنهان می شدم

نزدیک بود زمینگیر شوم

که با نفس مسیحاییت زنده ام کردی

ای حضور مقدس خاموش ما را سبزی و روشنایی تازه ببخش