۱۳۸۶ مرداد ۲۹, دوشنبه

شب پره

چرا توقف كنم ، چرا ؟
وجود من به تمامي آبستن است
جهان چه بيرحمانه گام مي زند

بي آنكه رنگ شب به خود گيرم
بسان نخل هاي ريشه دار
چه استوار ايستاده ام
كنار آوارهاي بي كسي...

دلم شكوفه زده
و دستان بي رمق باغچه
به وجد آمده اند
از صداي خجسته باران

سفر دراز است و راه يخبندان...
و اين سخن ، صداي كسي بود
كه از نيمه راه باز مي گشت

و اما من ...
به خوشبختي پررنگتري مي انديشم
به آسماني دورتر...

آري و راه صبور است
و كندي ما را به ياد خاطره ها خواهد بخشيد
مرا به صراحت روز پاسخ مي دهند
ببين
صداي شب پره ها هنوز پابرجاست ...
پرنيان - تابستان 86