۱۳۸۶ مرداد ۳۱, چهارشنبه

صدای حکیم

تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم
کوهنوردی تنها در روزی برفی به قله زد تا فتحش کند.شب شد و نا گهان در تاریکی سُر خورد و داشت به سمت پایین سقوط می کرد که طناب به دور کمرش پیچید و بین آسمان و زمین معلق ماند
در تا ریکی فریاد زد : خدایا کمکم کن
صدایی گفت : از من چه می خواهی؟
پاسخ داد : نجاتم بده
صدا گفت : باور داری که می توانم نجاتت دهم؟
پاسخ داد : البته که باور دارم.ایمان و اعتقاد دارم
صدا گفت : طناب را پاره کن ، من مراقبت هستم !!ا
تاریک بود و هیچ چیز دیده نمی شد
کوهنورد با خود اندیشید و زیر لب گفت : اگر طناب را پاره کنم به دره سقوط می کنم بهتر است طناب را محکم و دودستی بگیرم تا صبح شود.شاید رهگذری کمکی رساند
روز بعد اهالی آن منطقه آن کوهنورد را یافتند در حالیکه از سرما یخ زده و مرده بود. آویزان بود و طنابی به دور کمرش پیچیده شده بود و تنها یک متر تا زمین فاصله داشت
طناب را پاره کن ، تفکر کن ، نیکی کن ، به یاد ِ خدا باش ،نماز بگزار.....،طناب را پاره کن
آری در پشت ِ همه این صداها خبیری نهفته است و آگاه است که تنها یک متر تا زمین فاصله داریم او حکیم است و سخنش گمانه زنی نیست .در تاریکی هستی و خبری از چیزی نداری پس اعتماد کن و زودترطناب را پاره کن