۱۳۸۶ شهریور ۳۰, جمعه



دو چیز ما را روشنایی می بخشد که هر دو غیر قابل پیش بینی است : عشق یا مرگ

تنها با این رویدادهاست که می توان به هوشمندی رسید .این لحظه ها که طی آن دیگر هنجارهای اجتماعی کنار می رود ،

دیگر زندگی عادی کنار می رود .شاید تنها لحظاتی باشند که در آنها به راستی چیزی می آموزیم ،

زیرا پرسشی را با خود می آورند که از تمامی پاسخ ها عظیمتر است .در این لحظه تمامی وجود ما پاسخ می گوید،

تمامی پاسخ ها جای خود را به یقین می دهند . این گل سرخ که از فرط زیبایی می تواند دیدگان را به درد آورد

و به اندازه آفتاب خیره سازد مرگ کجا می تواند شکوه آن را نابود سازد .

این زمان می خواهم زندگیم به سان گلی باشد که هرگز از شکفتن باز نمی ایستد و عطر افشانی آن همواره فزونی می گیرد .

می خواهم گریستن را بیاموزم ، می خواهم بتوان کمتر درک کنم چرا که هر چه بیشتر می اندیشم ،

می خواهم کتابهایی بخوانم که به زیبایی سبزه زار باشند و نگاه خویش را به نور مکتوب بدوزم

می خواهم سرزنده تر از یک کودک به مرگ برسم و با حیرت کودکانی که از آب بیرون آورده می شوند بمیرم.
قسمتی از کتاب نور جهان کریستین بوبن با ترجمه پیروز سیار
نوشته های بوبن تنها کتابهایی است که در هر حالی باشم غمگین یا شاد ، امیدوار یا ناامید ، در هر حالی می توانم آنها رو بخوانم .
دیشب خواب می دیدم تبدیل به یه ماهی شدم و توی یه اقیانوس بزرگ به تنهایی شنا می کنم . حس ترس و تنهایی و آزادی وهیجان عظمت اقیانوس رو با هم داشتم.خیلی می ترسیدم اما انگار یه نفر بهم می گفت : شجاع باش کوچولو ! وقتی بیدار شدم دلم می خواست یه ماهی بودم ولی بعد بلافاصله خودم رو به خاطر این طرز تفکر سرزنش کردم . بعد فکر کردم ایکاش حداقل یه روز تبدیل به یه ماهی بشم ببینم چه مزه ای داره یا حداقل یه پروانه یا گنجشک ، چه میدونم هر چیزی اما بعد دوباره خودم رو سرزنش کردم و گفتم که تو اشرف مخلوقاتی و همه عالم به تو غبطه می خورند و

تازه خدا هم تو رو بیشتر از دیگر مخلوقاتش دوست داره و کلی حرفای دیگه ...
ببین خدا جون من نمی دونم کی به کیه و چی به چیه .
..ولی اگه پایه ای یه کاری بکن بدونم خیلی بیشتر از بقیه دوستم داری ...باشه ؟..

و طفل پاورچین پاورچین دور شد... کم کم درکوچه سنجاقک ها
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر ...