۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

سیزده به در








سالی نیست که سیزده به درش تهران بارون نیاد . آسمون هی داره تیره و تیره تر میشه ولی با اعتماد به نفس کامل میری حصیر پهن میکنی و می شینی ناهار میخوری . حالا ناهار چی باشه خوبه ، خورشت فسنجون! اوممممم.....!! دهنتون آب افتاد ! بعد یه دفعه دهن آسمون هم آب افتاد و رگبار شروع شد . خیلی ها تا رگبار شد جمع کردن و رفتن ولی فقط اونهایی که سختی باد شدید و خیس شدن رو تحمل کردن ( که البته به نظر من اصلا هم سخت نبود کلی رعد و برقهای افقی و عمودی خوشگل نزدیک زمین رو هم دیدیم ) و یه کم صبر کردن ، تونستن هوای با طراوت بعد بارون و زیبایی شعاعهای خورشید که آروم آروم از لای ابرها میومدن بیرون و لذت گرمای آفتاب وقتی لباسهات همه خیسه رو تجربه کنن . و بعدش هم یه چایی داغ و چند دست تخته نرد بازی کردن .
خلاصه موقعی که سوار شدیم برگردیم کسایی که تازه اومده بودن هی نگاه میکردن چرا ما سر تا پامون گلی و خاکیه . ولی اونها چه می دونستن از طوفان و لذت بعد از طوفان!

-------------------------------------
پ.ن. گویا هشتصد سال پیش که حضرت سعدی تشریف برده بودن سیزده به در این شعر را از خود به در کردند:
سیزده را همه عالم به در امروز کنند
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم