۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه


دلم گرفته است,
دلم گرفته است .
به ايوان مي روم و انگشتانم را,
بر پوست كشيده شب مي كشم,
چراغهاي رابطه تاريكند,
چراغهاي رابطه تاريكند.
كسي مرا به آفتاب ,
معرفي نخواهد كرد,
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد.


پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.


1 نظر:

علی گفت...

تلــخ بود و بی‌فروغ!