۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

تا حالا گنجشک توی دستت گرفتی؟


بغل پنجره روی دیوار ساختمون یه سوراخ بود برای جای رد شدن سیم و آنتن، آجر رو سوراخ کرده بودن . اواخر زمستون بود دوتا گنجشک اومده بودن توی اون سوراخی لونه بسازن برای اوایل بهار که تخم میذارن . دوتایی هی میرفتن اینور اونور شاخه خشک ، تیکه طناب ، پوشال و هرچی که میشد پیدا میکردن میبردن توی سوراخ . یه بار دیدم صدای برخورد محکم یه چیزی با پنجره میاد .رفتم دم پنجره یکیشون از این نخهای پلاستیکی که دور جعبه شیرینی می بندن ، از اونا پیچیده بود دوره پاش و انگار نخه به سیمی چیزی داخل سوراخ گره خورده بود هی می پرید شروع میکرد به پرواز کردن ولی نمی تونست نخ رو پاره کنه هی پرواز میکرد به سمت جلو بعد نخ میکشیدش عقب میخورد به نرده های پنجره و دیوار. جفتش هم نشسته بود روی نرده ها و با اضطراب داشت نگاهش میکرد . پنجره رو باز کردم نمیشد همونطور که داره بال میزنه نخ رو برید هی تکون میخورد. مجبور شدم بگیرمش توی دستم . وقتی گرفتمش بی حرکت ِ بی حرکت شد انگار که مرده باشه فقط تپش قلبش رو زیر انگشتام حس میکردم روی سینه اش یه نقطه با سرعت خیلی خیلی زیاد تکون میخورد انگار زمان متوقف شده بود ثانیه ها شده بودن زنش قلب کوچولوی اون گنجشک، شاید به خاطر همینه که اینقدر اون لحظه به نظرم طولانی میاد . نخ رو که بریدم گذاشتمش رو نرده ها چند ثانیه همونجور بی حرکت رو نرده بود بعد سریع بال زد و رفت . و زمان دوباره شروع به حرکت کرد.


تا حالا گنجشک توی دستت گرفتی که زمانو متوقف کنی ؟



4 نظر:

parnian گفت...

بايد تجربه ي خيلي قشنگي باشه
خوش به حالت

Anonymous گفت...

حس خیلی زیبایی و شما خیلی زیبا بیانش کردی نمیدونی که چقدر به دل من نشست. خیلی ممنون

Mohammad گفت...

من قناری گرفتم تو دستم. خیلی لاغر تر از اونیه که به نظر میرسه. تعبیر ِ زمان جالب بود.

مراد گفت...

yadame paolo coello ham khaste bud tu yeki az ketabash mafhume tavagofe zaman ru tu ye lahze neshun bede, ama vagean mahzad kheili ghashantar az un in ehsaso bayan kardi, mafhumi ke motmaenam hichvagt khode paolo ham be un felr nakarde bud! shad bashi