۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

راز و نياز



دوره راهنمایی که بودم از معلم دینی‌مون پرسیدم که وقتی مثلاً چند میلیون نفر همزمان دارن دعا می‌کنن، خدا چه‌جوری حرف همه‌شون رو می‌شنوه؟ معلممون گفت خدا لازم نیست به تک تک حرفها جدا-جدا گوش بده چون ما، همه جهان، جزئی از اون هستیم و مثل این می‌مونه که تو همه بدنت رو حس می‌کنی و لازم نیست که برای فهمیدن اینکه انگشت پات درد می‌کنه، حتماً با چشمات نگاش کنی. چون تو درد پاتو حس می‌کنی.
امروز، حرفهای معلمم یادم افتاد. داشتم فکر می‌کردم ما بدنمون رو کم و بیش حس می‌کنیم. درد رو، گرما و سرما رو، سوزش رو، اما گاهی هم حسمون بهمون کلک می‌زنه. مثلاً بی‌حوصله‌ایم اما سرمون درد می‌گیره یا توی کار مشکل پیدا کردیم اما عضله پامون می‌گیره. و ازون بدتر وقتیه که نمی‌فهمیم توی منطق یا احساسمون دقیقاً چی می‌گذره. یعنی می‌فهمیم، خودمون رو می‌شناسیم، اما یهو با یه کشف جدید روبرو می‌شیم. و این کشف حس عجیبی رو ایجاد می‌کنه. حس اینکه یه چیز معلقی داره توی تن تو وول می‌خوره اما خوب نمی‌شناسیش.
خدایا! اون حرفهایی رو که خودم می‌تونم بهت بزنم (یعنی خودم حسش کردم و فهمیدمش) که هیچی! خودت هم می‌دونیش دیگه!
لطفاً حواست به نداهای اون تیکه‌هایی از وجودم باشه که خودم حواسم نیست!


از وبلاگ ماني


خيلي وقت بود دعا نكرده بودم ،‌نه اينكه او را فراموش كنم ،‌نه اينكه او را از ياد برده باشم .نه .ولي دعا هم نميكردم.نمي دونم چرا ولي دعايي نداشتم . گاهي با خودم فكر ميكردم كه چرا من خيلي وقت ِ ديگه دعا نميكنم ،‌اين مطلب بالا رو كه خوندم خيلي ذهنم رو روشن كرد .


با خودم فكر كردم ، دعا كردن گاهي به زبان آوردن چيزي نيست ،‌گاهي وقتا تمام وجود آدم تبديل به دعا ميشه .ممكنه در ظاهر چيزي نگيم . اما لطف او ناگفته هاي ما رو هم ميشنود .


مثل شكر كردن ، خيلي اوقات با زبان، ممكن ِ نگيم خدايا شكرت ، ولي زندگيمون و رفتارمون حكايت از شكرگزاري ما داره .


مثل گلها و درختها كه بي زبان دارن شكر آب و آفتاب رو ميگن ،‌با طراوتشون و زيباييشون و عطرشون ...


وقتي با اين ذهن محدودم دعا ميكنم كه فقط تا دو قدم جلوش رو بيشتر نميبينه ،‌ممكنه گاهي درخواستهاي اشتباه از او داشته باشم .الان ديگه فقط ميخوام خواست او اجرا بشه ، او هميشه بهترين رو براي ما ميخواد ،‌حتي اگه در ظاهر برامون تلخ باشه ،‌‌تجربه بهم نشون داده هر موقع همه ي كارام رو ميسپرم به او و تسليم ميشم ، همان لحظه آرامشي عميق پيدا ميكنم وبدون نگراني و غم فقط به وظايفم ميرسم و بعد بهترين ها خود به خود اتفاق ميافته ...


شايد به نظر غير معقول بياد


ولي خدايا اصلاً كاري به حرفاي من نداشته باش ، خودت سررشته ي زندگيم رو بدست بگير و من رو ياري كن تا وظايفي كه به دوشم گذاشتي به بهترين وجه انجام بدم ................بادا كه خواست تو اجرا شود.



3 نظر:

امیر گفت...

من رو یاد ِ این حکایت انداختی که بر صاحبدلی خرده گرفته بودند که چرا نمازت رو نخواندی؟
پاسخ داده بود که آن همگام که داشتیم با هم قدم میزدیم من نمازم رو خواندم..
البته اینگونه بدعت نهادن ها در نوع و نحوه ی انجام واجباتی از قبیل نماز رو قبول ندارم و گاهی از جانب بندگان ِ خاص خداست که تنها مورد تائیده ولی گاه همان حرف زدن های بی پرده و از خدا خواستنهای صادقانه که خیلی وقتها در کودکان و دنیای زیبا و ساده شان اتفاق می افتد، از ذکر گفتن و سجده های مدام بیشتر در نزد ِ خداوند مقبول و پسندیده می افتد و نیایشگرش را نیز در لحظه به قبله ی نیازش وصل می کند و به آرام و قرارش می رساند..
عزیزی دارم که ایمان دارم هر قدمی که بر می دارد نزد ِ خداوند ثواب ِ هزاران رکعت نماز و ساعتها راز و نیاز بر او ارزانی می شود و شب ِ قدر در سفر بود مدام و می گفت که امشب همینطور دارم با خدا حرف می زنم و مجال و رمق ِ دعا کردن به واسطه ی مفاتیح و .. رو ندارم..
یقین داشتم که صدای او بسیار رساتر به خداوند اش می رسد از صدها آدمی که به قول ِ تو کاغذ بر سر آن هم تنها برای چند شب انتظار دارند خداوند نظری خاص بر آنها داشته باشد و یازده ماه و چند روز ِ گذشته شان را ببخشاید و برای یازده ماه و چند روز ِ آینده هم تازه توشه ای بر دوششان نهاده و راهی شان کند..
علی را نیز همین دردها گویی از پای درآورد..
درد ِ ندانستن های مردم ِ زمانه اش..
که یارانش علی را که قرآن ِ حی و حاضر بود وانهادند و به کاغذپاره هایی بر سر ِ سر نیزه ها فریفته شدند و حق رو نهادند و گمراهی برگزیدند..
این روزها همه جور موقعیت برای به آرامش رسیدن نزد ِ خداوند فراهم است و خدا نیز آغوش ِ خودش رو به روی همگان یکسان گشوده، ولی جای تعجب داره که چرا عده ای در بی خبری تمام گویی واهمه دارند از رهای در این آغوش شدن و به آرام رسیدن..
و چه آرامشی رو از دست می دهند و از آن بی خبرند..

امیر گفت...

و اینکه هیچ هم غیر ِ معقول به نظر نمیاد و زیباترین و عزیزترین نیایش هاست.. این که:
خدايا اصلاً كاري به حرفاي من نداشته باش ،
خودت سررشته ي زندگيم رو بدست بگير و من رو ياري كن تا وظايفي كه به دوشم گذاشتي به بهترين وجه انجام بدم ..

ممنون پرنیان

مهزاد گفت...

پرنیان عزیزم خیلی زیبا بود به قول خودت گاهی وجود خود آدم دعاشه.
متنهات رو که میخونم نمی دونم چرا توی ذهنم با صدای گرم خودت خونده میشه درست انگار که داری پادکست گوش میدی و این لذت خوندن نوشته هات رو چند برابر میکنه .
یه چیزی بگم قول میدی جیغ نزنی!؟ خدا از سر تقصیرات من بگذره!این جمله آخرت رو که داشتم میخوندم
...............بادا که خواست تو اجرا شود.
خوندم بادا بادا مبارک بادا!! D :D:

همش تقصیر این دوستان نابابه که این چندروز با این کارهاشون ما رو از صراط مستقیم به دور کردن وگرنه من که پاک و معصوم !