۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

هیچکس جز تو نخواهد آمد


هيچ‌كس جز تو نخواهد آمد
هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
شعله روشن اين خانه تو بايد باشي
هيچ‌كس چون تو نخواهد تابيد
چشمه جاري اين دشت تو بايد باشي
هيچ‌كس چون تو نخواهد جوشيد
سرو آزاده اين باغ تو بايد باشي
هيچ‌كس چون تو نخواهد روييد
باز كن پنجره صبح آمده است
در اين خانه رخوت بگشاي
باز هم منتظري؟
هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نمي گويد برخيز
كه صبح است، بهار آمده است
خانه خلوت‌تر از آن است كه مي‌پنداري
سايه سنگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري
داغ، غمگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري
باغ، غمگين‌تر از آن است كه مي‌پنداري
ريشه‌ها مي‌گويند
ما تواناتر از آنيم كه مي‌پنداري
هيچ‌كس جز تو نخواهد آمد
هيچ بذري بي تو
روي اين خاك نخواهد پاشيد
خرمني كوت نخواهد گرديد
هر كجا چرخي بي‌چرخش تو
هر كجا چرخي و بي‌خواهش تو
بي‌تواناييِ انديشه و عزم تو نخواهد چرخيد
انديشه خود را زين كن
تك‌سوار سحر جاده تو بايد باشي
و خدا مي‌داند
كه خدا مي‌خواهد تو «خودآ»يي باشي
بر پهنه خاك
نازنين
داس بي‌دسته ما
سال‌ها خوشه نارسته بذري را بر مي‌چيند
كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را مي‌جويند
خواب و خاموشي امروز تو را
در حضور تاريخ، در نگاه فردا
هيچ‌كس بر تو نخواهد بخشيد
باز هم منتظري؟
هيچ‌كس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نمي‌گويد برخيز
كه صبح است، بهار آمده است
تو بهاري آري
خويش را باور كن

مجتبی کاشانی

2 نظر:

Hoda گفت...

فوق العاده بود. مرسی! :>

محمد گفت...

ziba bood. welcomeback parnian. kei mishe az oon matn haaye mehraboonet benevisi
:)