سخنرانی ِ بسیار جالبی در تد TED انجام شد که کمی ترسناک بود. آخر ِ سخنرانی من کلی ترسیدم و دیدم که با کمال ِ تعجب یکی از داوران هم رفت بالای سکو و ترس ِ خودش رو بیان کرد و سوالات ِ مهمی کرد.
جریان اینه: خانم دکتر ربکا ساکز (Rebecca Saxe)
عصب شناس در دانشگاه ِ MIT هست. ایشون درباره ی این موضوع تحقیق می کنه که چطور میشه نظام ِ اخلاق (که درباره ی خوب بودن و بد بودن ِ کار ِ دیگران قضاوت می کنه) رو تغییر بده.
اول میاد آزمایشی رو شرح میده. بچه ی 3 ساله ای رو میاره و بهش قصه ای میگه. قصه اینه که: یک دزد ِ دریایی هست به اسم ِ ایوان که ساندویچ دوست داره. ساندویچش رو میذاره روی یه صندوق تا بره یه کاری بکنه و بیاد. وقتی میره باد میاد و ساندویچش رو میندازه رو زمین. بعد یه دزد ِ دریایی دیگه میاد به اسم ِ جاشوا. اونم ساندویچ خیلی دوست داره. میاد و می بینه که روی صندوق خالیه ساندویچش رو میگذاره اونجا و میره که یه کاری بکنه. تو این فاصله اولی یعنی ایوان برمیگرده. او که نمی دونه ساندویچش افتاده زمین می بینه یه ساندویچ رو زمین و یکی روی صندوق. کدوم رو بر میداره؟
بچه ی سه ساله که تحلیل نمی تونه بکنه میگه ایوان باید ساندویچی که روی زمینه رو برداره چون اون مال ِ اونه. وقتی بهش میگی که ولی ایون ساندویچی که روی صندوق بود رو برداشت، آیا باید او تنبیه بشه، بچه میگه آره چون ساندویچ ِ اون روی زمینه!
بچه ی 5 ساله وقتی همین داستان رو میشنوه آخرش که می پرسی ایوان کدوم ساندویچ رو بر می داره، میگه که چون ایوان فکر می کنه که ساندویچی که روی صندوقه مال ِ اونه و جریان ِ باد رو نمی دونه وقتی برگرده باید ساندویچ ِ روی صندوق رو برداره. وقتی بهش میگی که اگه این کار رو بکنه و آیا به این خاطر اینکه ساندویچ ِ جاشوا رو برداشته باید تنبیه بشه، میگه: آره چون اون ساندویچ مال ِ جاشوا بود.
اما یه بچه ی 7 ساله قضاوت رو هم می فهمه. بچه ای 7 ساله میگه که ایوان وقتی برگرده ساندویچی که روی صندوقه رو بر می داره، ولی نباید تنبیه بشه. او میگه که این باده که باید تنبیه بشه!
حالا دکتر ربکا ساکز چیز ِ دیگری رو مطرح می کنه. میگه ما همینطور که بزرگ میشیم به همین راحتی تغییر می کنیم. قدرت ِ تحلیل ِ بیشتری پیدا می کنیم. هر کسی یه سری "باور" داره که مسائل رو "درست" و "غلط" می کنه. مثل ِ حکایت ِ "عرف" که بعضی ها به مثلا دخالت در مسائل ِ شخصی ِ عروس و داماد می گن عرف، و بعضی ها اون "عرف" رو مسخره و توهین آمیز می دونن و ازش بسیار ناراحت می شن.
یه بخشی هست در مغز ِ بزرگسال به اسم ِ TPJ ِ راست (یا RTPJ) که زیر ِ گوش ِ راست ِ ماست. این قسمت ارزش های اخلاقی رو تحلیل می کنه. در بچه ها چون ارزش های اخلاقی هنوز کامل نیست این بخش خلیل فعال نیست. در عکس ِ زیر می بینین که این بخش ِ RTPJ چقدر می تونه منسجم مختص به ارزش گذاری های اخلاقی باشه.
ربکا آزمایش ِ دیگری می کنه. این بار روی بزرگ تر ها. به بزرگتر ها میگه: دو نفر بودن که همکار بودن. موقع قهوه درست کردن یکی از اونا بسته ای که روش نوشته شکر رو می ریزه تو قهوه ی همکارش و تو نگو که اون سم بوده و همکارش می میره. این آدم چقدر مقصره؟ حالا اگه بر عکس باشه و بسته ای که روش نوشته سم رو بریزه توی قهوه ی همکارش و اون بمیره چقدر مقصره؟ حالا اگه بسته ای که روش نوشته سم رو بریزه تو قهوه ی همکارش و اون در واقع شکر باشه و همکارش هیچیش نشه اون آدم چقدر مقصره؟
نمودار ِ زیر میگه که بزرگسالان چی فکر کردن در حالتی که طرف فکر می کرده اون بسته سمه، ولی در عمل شکر بوده، و حالتی که طرف فکر می کرده اون شکره و در عمل شکر هم بود. در این حالت ها چقدر طرف رو مقصر می دونن؟
جواب ها در حالتی که طرف فکر می کرده اون بسته شکره اما در واقع سم بوده و طرف رو کشته متفاوته. نمودار ِ زیر:
جالبه. در حالتی که ماکزیمم ِ مؤاخذه وجود داره کسی نمرده اما در حالتی که کسی مرده مؤاخذه کمتره! چرا؟ چون به نیت نگاه شده. نیت لایه ی درونی تریه نسبت به عمل و برای این که به نیت بشه نگاه کرد باید بتونی بیشتر فکر کنی. به همین دلیلیه که پیامبر هم میگه برید دنبال ِ علم و ورزش دادن ِ مغز تا بتونین به لایه های درونی تر پی ببرید. به همین دلیله که قاضی باید تحصیلات ِ بالایی داشته باشه و مدام با مغزش کار کنه.
حالا بیاید خودمون رو محدود کنیم به حالتی که کسی مرده اما قصدی برای کشتن نبوده و غیر ِ عمد بوده.
حالا بیاید به درون ِ مغز ِ کسی که این تصمیم رو می گیره نگاه کنیم. به همون بخش ِ RTPJ مغز. ربکا این رو اسکن کرده. در واقع چیزی که اسکن شده اینه که ببینیم چقدر فعالیت در این بخش انجام میشه و این فعالیت چه ربطی به تصمیم داره. نمودار ِ زیر نشون میده که در این حالت اگر کسی حکم داده که این بابا مقصره توی مغزش خیلی "کم" فعالیت انجام داده. هر چی این بخش فعال تر باشه کمتر رای به گناه کار بودن میده.
بخش ِ ترسناک از اینجا شروع میشه.
کار دانشمند ور رفتن با چیزهاست و اینکه چیزی رو ببینه چطور میشه توش دخالت کرد! حالا ربکا خواسته ببینه که چطور می تونه قاطی ِ این قضیه بشه و چطور می تونه باعث بشه که کسی قضاوتی متفاوت با قبل بکنه. به عبارتی اصول ِ اخلاقی رو جابجا کنه. این کار رو با TMS انجام داده. TMS در واقع یک میدان ِ مغناطیسی ِ خاصی به وجود میاره به اندازه ی کوچک ولی قوی و این میدان داخل ِ مغز میشه و بطور موقت روی قسمت ِ خاصی از مغز اثر می کنه و بصورت ِ موقت باعث میشه که نورون های مغز ِ کسی در اون منطقه نامنظم کار کنن. برای این که ببینیم اثر چطوره این ماشین رو روی ِ مغز ِ خودش میگذاره و روی جایی می گذاره که دستش رو کنترل می کنه و می بینیم که وقتی میدان مغناطیسی روشن میشه سکه ای از دست ِ ربکا می افته.
حالا این TMS رو میاد روی مغز ِ کسانی که می خوان تصمیم بگیرن به گناه کاری ِ کسی که شکر یا سم ریخته توی قهوه ی همکارش. نتیجه ی زیر به دست میاد که می بینین با نتیجه ی قبلی متفاوته. می بینین که در حالتی که طرف فکر از قصد سم ریخته اما طرف شانسی نمرده، این بابا رو کمتر گناهکار می دونن! اما در حالتی که طرف کاملا غیر ِ عمدی همکارش رو می کشه، بیشتر فکر می کنن که این بابا مقصره!
صحبت ها که تموم میشهو همه دست می زنن، کسی میاد روی سکو و میگه: اینی که تو میگی که با استفاده از میدان ِ مغناطیسی می تونی ارزش های اخلاقی رو جابجا کنی، این یه مقدار خطرناک به نظر میاد. چون جاهایی که می خوان به چیزی و حرفی و قضاوتی برسن به زور می تونن از این پدیده بهره برداری کنن. دو سؤال ِ دیگه هم مطرح می کنه که بسیار مهم هستن. خودتون سعی کنین هر طور شده اینترنت پیدا کنین و بخش ِ آخر ِ این سخنرانی رو ببینین.
منبع:
این سخنرانی در سایت ِ تد_____________
به نظرم بسیار جالب بود و امتدادش توی من ادامه داره.
در حالت های غیر عمدی هر چه طرف بیشتر فکر کرده بیشتر می فهمیده که این بابا مقصر نیست و رای به بی گناهیش داده. اما وقتی میدان معناطیسی روشن شده می بینیم که در این حالت میزان ِ گناه کار شناختن بالا رفته، چرا چون یکی مرده! این یعنی مغز کمتر کار کرده. یعنی کارش مختل شده. اما کسی که نیت ِ کشتن داشته اما طرف بر حسب ِ تصادف نمرده، این نیت کافی نیست و طرف گناهکار نیست، چرا چون کسی نمرده!
این معنای جالبی داره: در میدان ِ مغناطیسی مغز ِ مختل شده بر میگرده به دوران ِ سه سالگی!
این مثل ِ همون حالت ِ بچه ی سه ساله ای رو داره که نمی تونست تشخیص بده: کسی که ساندویچش افتاده و این رو نمی دونه اگه ساندویچی که روی صندوقه رو برداره مقصره چون اون مال ِ اون نیست!
جدا از همه ی مسائل ِ بزرگی که کمی می تونه ترسناک باشه مثل ِ اعتراف گیری تحت ِ میدان ِ مغناطیسی، یا اثرگذاری روی رای ِ هیات ِ منصفه و یا خود ِ فرایند ِ رای دادن به پوپولیست ها، و یا حتا چیزهای خوشحال کننده ای مثل ِ امید به فعال کردن ِ مغز ِ انسان هایی که خونریزی ِ مغزی یا سکته ی مغزی کرده اند، داشتم به این فکر می کردم که چرا اخلاق رو میشه تغییر داد تحت میدان ِ مغناطیسی؟
به غیر از این، اگه ما مدام با تلفن ِ همراه حرف بزنیم، آیا این میدان ِ معناطیسی بلایی به سر ِ ما نمی آره از این نوع که مفز ِ سطحی نگر نمی شه. اگه بشه، آیا به قضاوت های نسل های آینده نیشه اعتماد کرد؟
... محمد
Excerpt: Sensing the motives and feelings of others is a natural talent for humans. But how do we do it? Here, Rebecca Saxe shares fascinating lab work that uncovers how the brain thinks about other peoples' thoughts -- and judges their actions.