۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

ممنون از واقعیت های مجازی


خاطره یکی از قوی ترین محرک های مغز ِ آدمه. می تونه حتا سرنوشت ِ آدم رو عوض کنه.

لزوما خاطره از مسافرت و هیجان و این ور اون ور رفتن به دست نمیاد. گاهی بعضی خاطره ها شیرینن به دلیل ِ تکرار ناپذیری شون. بازگویی ِ اونها می تونه شیرینیش رو دوباره به یاد بیاره و کام ِ تلخ ِ الان ِ آدم رو شیرین کنه.

در زندگی هایی هم که به ظاهر ساکن و راکد هستن، لذت هایی وجود داره که درکش برای دیگری ممکن نیست. این ها اکثرا از نوع ِ خاطره های تکرار پذیرن. یعنی چیزی لذت بخش بوده با یکبار انجامش و هی تکرارش می کنی. مثل ِ یادآوری ِ باد زدن ِ کباب، یادآوری ِ فلان آهنگ و ... .

امروز با نقشه ی گوگلی به صورت مجازی و روی عکس های ماهواره ای از شهرم، از خانه ی پدر و مادرم رفتم تا سینما، بعد هم به کتاب فروشی. تمام ِ مسیر ِ اتوبوس رو ذره ذره رفتم. به یک جایی که اتوبوس ِ ما (!) رسید، حس ِ گس و شیرین ِ ساعت ِ 3 عصر ِ داغ توی اتوبوس ِ گرم و ده ها آرزو در سرم بهم دست داد. اینقدر این حس دقیق دوباره بازسازی شد که نفهمیدم چرا اشکم در آمد. قلبم می تپید و طاقت نیاوردم و نقشه ی گوگلی رو بستم.

برای مغز و حس هاش تشخیص ِ واقعیت ِ رخ داده یا مجازی (متاسفانه یا خوشبختانه) فرقی نداره. یه ذهن ِ خلاق اگه بفهمه مغز نمی تونه بین ِ رخ داده و رخ نداده تفکیک قائل بشه، چه می پرسه؟

... محمد




Excerpt: A memory is a powerfull tool to change your lifestyle.


3 نظر:

محمد مهدی گفت...

سلام محمد. من در حال اتمام دوره جراحی هستم. تا کنون خیلی مرده دیده ام. اما تلخترینش موقعی بود که بیمار خودم فوت کرد و من کاری از دستم برایش برنمی آمد. از آن روز به بعد همه جا توی فروشگاه ها و توی اتوبوس قیافه آدم ها را تجسم می کردم که وقتی بمیرند چه شکلی می شوند. همین باعث افسردگی من شده بود. مرگ با من نفس می کشید. تا اینکه با کمک روانپزشک توانستم از این تخیلهای منفی فاصله بگیرم و همین فاصله باعث شد که شادی به زندگی ام برگردد. من با متن نوشته قبلی تو خیلی حال کردم. مخصوصا آنجا که نوشتی "غم را باید زیر ِ خاک دفن کرد که خاک بالاتر باشه، نه اینکه خودت رو پست کنی و با غم بجنگی. غم هیچوقت تبدیل به شادی نمی شه. باید دفن بشه زیر ِ شادی. همونطور که نومیدی نمی تونه "تبدیل" بشه به امید." متن امروزت را که خواندم احساس می کنم هر دو در یک راستا هستند. همانقدر که زمان برایم مهم است مکان هم مهم شده. کیفیت زندگی ام برایم مهم شده. با اینکه نوشتی مغز نمی تواند بین مجاز و حقیقت تشخیص بدهد موافقم. چون برگشت من از افسردگی مدیون همین است که مغزم را به امید عادت دادم. به نظر من یک انسان باهوش می تواند از این موضوع بهره بگیرد تا می تواند برای خودش خاطرات شاد و امیدبخش بسازد و یادآوری کند تا هیجان لازم برای یک زندگی باارزش را پیدا کند. همان هیجانی که این روزها در صورت کسی دیده نمی شود. اگر محبت کنی ایمیلت را به من بدهی دوست دارم بیشتر با تو دوست خوب در تماس باشم. emailto:mshekarkh@yahoo.fr

محمد گفت...

خیلی جالب بود محمد مهدی عزیز. واقعا خیلی عجیب بود چیزی که گفتی. برایت ای میلم را مر فرستم .

ناشناس گفت...

kheyly zeeba bud. mamnoon az har doye shoma agha mohammad va agha mohammad mehdi. mamnoon az kalamate sade va zeebatun - HA