۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

از کوه رد شو



این ابره اومد رد بشه. به اون کوهه گیر کرد.

نتونست ازش بره بالا. سنگین بود. منقلب شد. در همین حال غنچه ها که با دهان بسته به آسمون نگاه می کردن خوشحال شدن که ابر منقلب شده. دهان ها شون رو وا کردن. ابره هر چی توی دلش داشت خالی کرد با فشار بیرون. فکر می کرد که آبروش بیش درختا داره میره و زیر رو نگاه نمی کرد. آخه داشت همه جا رو آغشته ی خودش و مکنونات قلبیش می کرد. با فشار خودش رو خالی می کرد.

سبکتر که شد آرام آرام سفید تر شد و رنگ و روش باز تر شد و از کوه خزید و بالا رفت... بالا رفت. اما هنوز سنگین بود و نمی تونست بالاتر بره. باز هم بغض کرد و شروع کرد هر چه آب برای مسافرتش برداشته بود تا ذخیره ی راهش باشه رو خالی کرد روی گیاه ها و بچه ها و آدم ها. اون همه زحمتش به باد رفت. قطره قطره ی این آب رو با صبر زیادی جمع کرده بود.

سفید شد... خورشید رو می شد از توی دلش دید... از کوه رد شد.

... محمد


Excerpt: The story of a little cloud that wanted to pass a huge mountain and it rained to become able to raise higher and finally succeeded.


6 نظر:

ناشناس گفت...

زیبا بود. در حد انتظاراتم از محمد.

سارا گفت...

مثل همیشه زیبا بود.

هادي گفت...

اين استراتژي آب براي عبور كوه هاي بلند از طريق رودخانه جاري در دره عميق همان كوه هاي سر به فلك كشيده، زيركانه و عين حال با تواضع فراوان بود.

درود محمد

مهزاد گفت...

:)

بهار گفت...

زیبا بود هوس گریه کردن کردم عین ابربهار

امیر گفت...

یاد ِ صحنه ی پایین انداختن ِ وسایل از تو بالن شدم واسه رفتن ِ رو به بالا ...
راستی چه درس ِ خوبیه رها شدن از قید هایی که گاهی اونقدری سنگینمون می کنن که نا نداریم حتی شده یه وجب تو مسیر ِ کوه بالا بریم ...
زیبا بود