۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

دوم ابان روزی شیرین از روزهای خدا



پارسای مامان تولدت مبارک

یک سال گذشت به سرعت برق و باد ومن هنوز هاج وواج که واقعا این چه نعمتیه چه شیرینیه و چه احساسیه؟

پسرم دیگه خوب راه میره یعنی میدوه و با شنیدن هر اهنگی شروع به رقصیدن میکنه و حتما هم باید2 دور،د ور خودش بزنه. دو ست داره همه بهش توجه کنن و براش دست بزنن.عاشق دالی موشکه همش سرش لای دامنم و میخواد بازی کنه تازگی ها هم بلوز خودش روبه زور برمی گردونه رو صورتش تا باهات بازی کنه .

بابا و مامان و خوب تلفظ می کنه و دیروز هم یاد گرفته بگه به به !هر کاری بکنی ادات رو در میاره و برای رسوندن منظورش تازه گی ها مثل قلدرها داد می کشه عاشق بازی کردنه و هر صدای ناگهانی و جدیدی صدای خنده اش رو تو خونه می پیچونه عاشق این صدام عاشق از ته دل خندیدنشم دلم میخواد تو لحظه باهاش باشم بدون کوچکترین نگرانی از حال و اینده.

عاشق لحظه ای که میاد شرکت دنبالم از فاصله دور که منو می بینه مشت می کوبه تو سر و صورت پدرش و داد و هوار راه می ندازه به غیر از دیروز که بچه ام خوابش برده بود از گشنگی و خستگی .

مرسی خدایا هر روز میبینمت اینجا


3 نظر:

شتر گفت...

تولدت مبارک پارسا کوچولو ! :)

پریسا گفت...

تولدت خیلی مبارک (: !!!

محمد گفت...

مبارک باشه تولدت پارسا جان. انشالله که همین جا برامون به زودی بنویسی!