۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

یه روز یه ترکه،
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان..
خیلی شجاع بود، خیلی نترس..
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.. .

یه روز یه رشتیه.. !
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد ...

یه روز یه لره بود،
کریم خان زند
ساده زیست ، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز می كرد.

یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و اصفهانی و ... !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند ..

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،
و اینجوری شادیم ..
خیلی خوش می گذره

1 نظر:

شتر گفت...

مرسی مهزاد ، انتخاب خوبی بود ، من تو چند سالی که زندگی خوابگاهی رو تجربه کردم اینو یاد گرفتم که که نخندم! و تمام سعیمو کردم که اینکارو نکنم!