۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

دیشب تو خواب ، خواب ِ " شفا " رو میدیدم



سلام ،
خواب ِ قشنگ ِ دیشبم بهونه ای شد واسه الان اینجا نوشتنم
من خیلی اینجا رو دوست دارم خیلی
این خیلی که میگم اندازه بغل ِ باز و دستای گشوده ی بچه های کوچولوست وقتی میخوان بیشترین مقیاس رو از دوست داشتنشون نیشون بدن.
دیشب خواب ِ شفا رو دیدم،
یعنی خواب ِ " محمد " رو و چند تا دیگه از بچه های قدیمیه اینجا رو
البته چهره ی محمد رو روشن و واضح میدیدم هر چند هیچوقت ندیدم اش.
دور ِ یه سفره مانندی نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم با هم ،
اون سفره هه بی شک شفا بوده ،
من توی این همه سال خیلی از این سفره لقمه گرفتم و به قول محمد بزرگ شدم و همواره دوست داشتم قدردان ِ این بزرگ شدن باشم.
شکرگزاری نعمت ی بودن ِ چنین جایی هم نوشتن در اون و حرف زدن با اهالی عزیز ِ اینجاست.
هرچند این روزها دیدن ِ این صفحه و هر لحظه دسترسی بهش مشکل شده چه برسه به نوشتن درش اما " خواستن همان و توانستن همان"
میمونه مشغله های زندگی یا بهتره بگم نبرد در کارزار ِ سخت ِ بودن که روز به روز هم بر سختی ها و ناملایمتی هاش داره افزوده میشه ...
نمیخوام سیاه بگم و بنویسم بعد ی اینهمه ماه ، اما گاهی وقتها روز به شب میرسه بی اونکه حتی فرصت ِ یک صفحه مطالعه و خلوت با خودمون رو داشته باشیم یا برای دیدن و تجربه کردن ی این دنیای بزرگ ِ ناشناس بتونیم وقت بگذاریم...
گاهی وقتها هم الکی شلوغش می کنیم و ساعتها وقتمون در رنج ِ از تنهایی و تکرار سپری میشه ...
با تمام ِ اینها " شفا " مثل ِ یه مدرسه ی قدیمی پابرجا خواهد موند و با سرزدن بهش یاد ها زنده خواهد شد واسمون از روزهای کوچیک بودنمون ...
بهترین راه برای ورود و استفاده از امکانات بلاگر و عبور از سیستم فلفلینگ وی پی ان سرورهاست ،البته یه سروری که سرش به تنش بیارزه و بتونه سرویس خوبی ارائه بده!!!
هر چند مستلزم صرف هزینه ای معادل 10 هزارتومن برای یک دوره سه ماهه ست ( که یه جورایی پول ِ زوره اما کاریش نمیشه کرد ) اما می ارزه یه جورایی...
و در پایان :

اي خداي ِ نزديكتر از رگ ِ گردن به من،

تنها از تو " لياقت " و توان ِ شكر ِ داده هاي بي انتهايت را مي طلبم.

چشم ام مي گشايي،

روحم به پرواز در مي آوري،

در لحظه مسافرم مي كني و ميبري و بازم مي آوري،

دستم مي گيري و در لحظه در عرشت به ضيافتم فرا مي خواني،

دم بر نمي آورم.

خود را رها مي كنم.

وقتي " تو" هستي،

وقتي " دوست " هست،

" واژه " هست،

" برادر" هست،

" اميد " هست،

" رنگ " هست،

" آسمان" هست،

" زندگي " هست،

" عشق " هست،

و " ايمان " هست و " تو " هستي و " تو " هستي و " تو " هستي،

مرا به نام فرا خوانده اي وقتي،

چگونه بمانم؟!

چگونه بنالم؟!

چگونه به ناتمام ام رضا دهم؟!

چگونه راضي شوم به اينگونه بودني؟!

مرا جز عرصه ي عرش ِ كبريايي ات راضي ام نمي كند.

من جز به كمتر از " تو " راضي نمي شود روح ِ عاصي و جان ِ بي قرار و جدا افتاده ام.

مرا راه مي دهي،

مرا راه مي دهي و راه را نشانم مي دهي.

چگونه بمانم؟!

چگونه نيايم؟!

چگونه بودنم را به كمترين هايي كه از آن ِ من نيست و وصله ي ناجور ِ نافرمي بيش نيست بيالايم؟

چگونه شكوه كنم!

كم بياورم!

نا اميد باشم!

خسته باشم!

اينهمه اي كه بخشيده اي و نمي بينم و نميدانم و هنوز به دركش نرسيده ام تا كجا هايم كافيست ومي آوردم و من بي خبر ِ آنم.

مرا ببخش...

هيچ آبي را ياراي فرو نشاندن ِ اين آتشي كه در من نهاده اي نيست كه نيست!

و هيچ ياسي را توان و ياراي در افتادن با اميدي كه در دلم نشانده اي،

و از آدمها زياد بد عهدي ديده ام و تنها تويي كه درتحقق ِ وعده هاي راستين و نوراني ات هيچ خللي وارد نيست و وفاي عهدت بر من عيان است و جان ِ جانم بي قرار ِ لايق ِ وفاي عهد ِ چون تويي بودن و تو را به تمام زندگي كردن.

تا هميشه يي كه هستي هم كه بنويسم پاياني ندارد " حرف " هايم با " تو "

به نام ِ نامي ِ اميد ِ رهايي از تاريكي هايم،

به نام ِ نامي ِ " نور " ات سكوت مي كنم،

و در دل به هزار آواي خاموش مي خوانمت...

-----------------------------------------
پ . ن 1 : چه حس ِ خوب و عزیز و وصف نشدنی میده به آدم بعد از مدتها نوشتن ، اون هم توی همچین جایی نوشتن!
نویسنده ها و بر و بچس شفا یالا بجنبید و به خط ! از من گفتن، کیف میده و امتحانش مجانیه ! مثل ِ حس ِ طعم ِ اون چایی خوش طعمه میمونه به قول ِ محمد !
پ . ن 2 : برگردید و یه گریزی به " شازده کوچولو " تون بزنید اگه هنوز داریدش ، اگه هم پیداش نمیکنید حتمن در اولین فرصت یکی نو و تازه اش رو بگیرید و شیرجه بزنید توش و زندگی کنید باهاش ... زندگی ...


6 نظر:

محمد گفت...

امیر جان ممنون که مثل همیشه گلی. حالا تو خوابت من چه شکلی بودم؟ :)

امیر گفت...

یه جثه ورزیده با موهای کم پشت که کمی جلوی سرت خلوت بود و کم ترافیک ;)
با یه چهره ی مهربون و یه نمه کوچولو نامحسوس ته ریش !!!
خداییش خیلی دلم میخواد ببینمتون
همه ی اهالی شفا منظورمه!
آخ چی میشد اگه میشد !

مهدی گفت...

امیر جان ممنون که دوباره اومدی و برامون نوشتی ! خوشحالمون کردی ! کشته منو این عکسهایی که برای پست هات انتخاب می کنی!!!همیشه عالین!(:
خداییش منم خیلی دلم می خواهد همه ی بچه های خوب شفا خصوصا" محمد رو ببینم!(:

پی نوشت 1: بعد از چند سال خواننده شفا بودن می خوام به جمع صمیمی نویسندگان شفا بپیوندم! (:
پی نوشت 2:من همیشه گفتم و میگم:آدم اگه "طالب" باشه از دیوار بتنی هم رد میشه! فلفلینگ که سهله(:

مهدی گفت...

"شکرگزاری نعمت ی بودن چنین جایی هم نوشتن در اون و حرف زدن با اهالی عزیز ِ اینجاست"
"با تمام ِ اینها " شفا " مثل ِ یه مدرسه ی قدیمی پابرجا خواهد موند و با سرزدن بهش یاد ها زنده خواهد شد واسمون از روزهای کوچیک بودنمون ..." (:

ممنون امیر جان! ممنون!

Dydar Team گفت...

مهدی جان. اگر می خواهی در شفا بنویسی خواهش می کنم به ای میل معرفی شده در قسمت درباره ی شفا نامه بده. ممنون.

Hoda گفت...

چه دقیق خواب دیدی آقا امیر! :)