۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

یه روزی ...

روزی یه آقاهه زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه که دوتا پیتزا می خواستم
مسئول پیتزا فروشی میپرسه : به نام ِ ؟
آقاهه که دست و پاش رو گم کرده بودش جواب میده که: آهان ، ببخشید ، به نام خدا؛
!!! دوتا پیتزا می خواستم
----------------------------------------------------------------------------------
 لطیفه یا جوک ِ بالا رو دست کم شاید 100 بار تعریف کردم برای دوستهای نزدیکم که منو میشناسن از نزدیک اما نمیدونم چرا هر بار که تعریفش می کنم باز همشون میزنن زیر خنده طوری که حتی خودمم خنده ام میگیره
خواستم بگم که حال ما خوب است اما تو باور مکن
دیدی که ما آدمها چقدر تو گول زدن خودمون و توجیه کردن کارها و اشتباهات و راه های به بیراهه رفته مون ماهر و چیره دستیم؟
گاهی وقتها هستش که دیگه برای برگشتن خیلی دیر شده و با اینکه میدونی مسیرت اشتباست باید تا انتهاش بری به هر قیمتی که شده و در انتظار باشی که به جایی برسی که یه دوربرگردونی چیزی به پستت بخوره که بتونی دور بزنی و برگردی
وقتی هم که داری بر می گردی منظره های جاده ای که طی کردی در برابر نگاهت عبور می کنه و اینبار در لاین مخالف و تو باید کلی برگردی تا برسی به جایی که میتونی از نو شروع کنی
و این شروع های دوباره و برگشتن ها و دور زدن ها و این جاده رو هی رفتن و رفتن عین زندگیه
جالبه تو این مسیر به آدمهایی بر می خوری که دارن تو مسیری که تو رفته بودی و ایمان داری که اشتباه بوده دارن حرکت می کنن و هرچی می خوای حالیشون کنی نمیتونی و این یکی از بزرگترین عذاب های زندگیت میشه
حالا اگه اون رهگذر یکی از عزیزانت باشه که دیگه هیچی
بگذریم
اینجا رو دلم تنگ شده بود براش خیلی
و هنوز هم نمیدونم و شاید هم تا همیشه ندونسته باقی بمونه واسم که چرا با اینجا نوشتن و گفته شدن چقدر سبک می شم و چقدرتر دوستش دارم اینجا و اهالی و دوستانی که به برکت حضور در اینجا دارم رو
در پایان اینکه آخرین آلبوم " گوگوش " به نام اعجاز ، ترانه هایی داره توش  که به معنای واقعی واژه اعجاز به حساب میاد از لحاظ سبک ترانه ها و موسیقی و شعرهاش مثل ترانه " برای من " یا خود " اعجاز " که آدم از شنیدنش سیرمونی نداره
...
------------------------------------------------------------------------------
پ .ن : مهزاد، اون دختربچه بازیگوش که گم شده بودش پیدا شد بلاخره یا نه؟

6 نظر:

ناشناس گفت...

شفا، شفاست چون که...واسه همینه آروم می شی :)
حواست به دور برگردون ها باشه

تبسم گفت...

اون بالایی منم! شناختی؟ :دی

مهدی گفت...

چقدر منتظر یه همچین پُستی ازت بودم امیر! :) زنده باشی...

مهزاد گفت...

چه یادته امیر :)
راستش نمیدونم، به گمونم آخرین بار توی بلوار کشاورز دیدمش نزدیکای سینما قدس، طرفای ظهر یه روز زمستونی بارونی، دیگه ازش خبر ندارم

امیر گفت...

- آره تبسم حق با توست ...
- مهدی جان تو لطف داری ممنونم ازت ...
- مهزاد یه چی میگیا ! مگه میشه یادم بره؟ از اون متناییه که پرینتش کردم که اگه یه روزی یه اطاق داشدم واسه خود خودم بچسبونم به دیوارش !
من عاشق بلوار کشاورز و خیابون فاطمی ام اما نه به اندازه ولیعصر ! حیف که بیخبری ازش ... کاشکی خیلی بزرگ نشده باشه تو این سالها و هنوز همونجوری کوچولو و بازیگوش و عزیز مونده باشه

مهدی گفت...

هممون منتظرتیم که بر گردی؛ مهزاد.