۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

زیبایی..



من در سراسر زندگی ام،زيباتر و هيجان انگيز تر و شكوه آميزتر از اين داستان نديده ام و نه شنيده ام و نه خوانده ام كه در جنگ جهاني دوم،دو افسر ارشد نيروي هوايي ژاپن كه با هيتلر هم رزم بودند،در آن روز كه ديگر شكست خويش را قطعي يافتند و اسارت را نزديك و هر گونه تلاشي را بي ثمر،بي خداحافظي هاي رمانتيك و احساسات بازي هاي سوزناك،وارد فرودگاه نظامي توكيو شدند،
و هر كدام بر يك هواپيماي جنگي نشستند و به پرواز برخاستند و در آخرين دقايق غروب،در مسير اشعهء آفتاب،همچون دو تير به سوي خورشيد عاشقانه پر گشودند و لحظه اي بعد دو نقطهء مبهم در چهرهء افق مغرب از انظار حيرت زدهء كساني كه در فرودگاه توكيو ناظر اين نمايش شگفت بودند،ناپديد گرديد.
چقدر من از این خبر لذت برده ام!
از سال اول يا دوم دبيرستان همچنان لذت خلسه آور اين مردانگي پرشكوه و افسانه اي در جان من هست.
در آن سالها يادم است كه راديو دهلي مسابقه اي طرح كرده بود كه
<< زیباترین چیزها چیست؟>>
و من همين صحنه را فرستادم اما آقاي راشد برنده شد كه گفته بودند:
<< زيباترين چيزها نگاه دهقاني است به مزرعهء رسيدهء گندم هايش وقتي كه در هم افتاده اند و با نوازش نسيم خم مي شوند و برق طلايي آن را دهقان مي نگرد.>>
در عین حال که به رادیو دهلی در ترجیح نظر آقای راشد بر نظر من حق می دهم اما هنوز قانع نشده ام که نگاه دهقان به مزرعهء گندمهای رسیده اش زیباتر از بدرقهء خورشید تا عدم باشد!
آنچه مرا وا می دارد که در عین حال به قضاوت رادیو دهلی حق دهم این است که،
نظریه آقای راشد <<مفيد تر >> از نظر من است.
اما صحنهء بدرقهء خورشیدهنگام غروب و یا شتاب برای جان دادن با خورشید در بستر مغرب،
نفس ِ زیباییست،
زيبايي براي زيبايي،
هيچ زندگي و بويي از زندگي در آن نيست،
بويي از عقل در آن نيست،
كمترين رنگي از مصلحت،سود و عاقبت و نتيجه در آن نيست،
اصالت مطلق است،
اصالت،چيزي براي <<خودش>> و << به خودش>>،
اين است زيبايي.

گفتگوهاي تنهايي - دكتر علي شريعتي
------------------------------------
پ ن1:خوش به حالتون دوستان ِ عزیز و دوست داشنی شفایی به خاطر ِ اون " دیدار " به یادماندنی.
دلمان خواست اما نشد، نتوانستیم،
دور بودیم و دیر ماندیم،
اما از خواندن ِ راپورت های گویا و مستندتان بسی خرسند گشتیم و وقت به غایت نکو گشت بر ما.
پ ن2:بعضی وقت ها از داشته های زیبایمان غافلیم،
سر به زیری ها مان گاهی به قیمتی گزاف تمام می شود برایمان..
مثل ِ از دست دادن ِ چشم اندازهای بی بدیل و دوست داشتنی کشاورزان هنگام ِ برداشت ِ محصول در شالیزاران گسترده که این روزها از دیدن اش سیر نمی شوم،
مثل ِ خیلی دیگر از اتفاقات ِ به ظاهر ساده ای که هر روز ِ خدا تکرارمان می شود و ما بی تفاوت می گذریم از برابرش..

7 نظر:

کاپیتان گفت...

آقا امیر
داستان خیلی قشنگی نوشتی که یاد آوری می کنه تو هیاهوی این دنیا هنوزمی توان رد پایی از زیبایی ناب رو پیدا کرد
ما پرورش گل داریم
من وقتی در گلخونه رو بازمی کنم واون گل های "آلسترومریا "با لبخند قشنگشون رو میبینم بهترین لذت دنیا رو میبرم.
واقعا زیباست...

هدی گفت...

سلام آقا امیر، اونطور که من فهمیدم اون‌ها خودکشی کردند. خودکشی هر جور باشد خودکشی است. رمنتیک و زیبا نیست. چه در حال یک پرواز با شکوه باشد چه در حال یک سقوط دل خراش از ارتفاع.

در طبیعت خودکشی بزرگترین جرمه. چون جای توبه دیگه نمیزاره. خدا در قران میگه: "خود را مکشید که خدا با شما مهربان است"

خودکشی هیچ وقت نشان مردانگی نبوده و نیست.

امیر گفت...

هدی ممنون از نظر و تذکر به جا و سودمندت،
راستش رو بخوای من هرگز به این جنبه از موضوع فکر نکرده بودم،
اونچه که دکتر شریعتی هم ازش به زیبایی اصیل یاد کرده نفس ِ خود ِ موضوعه نه ماهیت ِ خودکشی بودن ِ اون.
ژاپنی ها ضرب المثلی دارن که میگه همیشه آخرین تیرت رو به سوی خورشید پرتاب کن.
برای اون خلبان های ژاپنی مغلوب در نبرد هم این کار هیچ نشانی از خود رو کشتن نمیتونسته داشته باشه که برای اونها زیستن در حقارت عین ِ نابودی و عدم تلقی می شده که دست به چنین کاری زده اند.
که اونها در طول ِ جنگ ِ جهانی دوم هم با عملیاتی موسوم به کامیکازی خودشون رو با هواپپیماهای مملو از مواد منفجره به ناوهای جنگی آمریکایی میکوبیدند و با این کارشون در روند جنگ کلی تغییر و تحول لیجاد کردند و کلی زیان به ارتش آمریکا وارد کردند.

مراد گفت...

اتفاقاً بر خلاف دکتر شریعتی به نظر من کار اونها آخر عقل و منطق رو نشون میده و از عشق خیلی دوره!این عقله که آخرش به بن بست فنا می رسه نه عشق!
نهایت عرفان عقلا فنا هست و نهایت عرفان عشاق بقا!

عقل گوید: "شش جهت حدست و بیرون راه نیست" ... عشق گوید: "راه هست و رفته ام من بارها"

کاپیتان گفت...

به نظر من اون ها کار درست را انجام دادند
چون ما در داستان های شاهنامه هم میخونیم که رستم که نماینده رعیت است هرگز حاضر نیست دست در بند نهدو او را اسیر کنندو برای رسیدن به این آرمان خود تا پای جان ایستادگی می کند
زیرا
"مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است "

مراد گفت...

"چون ما در داستان های شاهنامه هم میخونیم که رستم که نماینده رعیت است هرگز حاضر نیست دست در بند نهدو او را اسیر کنندو برای رسیدن به این آرمان خود تا پای جان ایستادگی می کند..."
ایستادگی تا پای جان رو میتونی تو حسین ببینی و همه اونایی که تو جنگ و تیر دشمن کشتشون
تیر دشمن با عزت می کشتت اما تیر خودت با ذلت!
هیتلر هم خودشو کشت چون نمی خواست اسیر شه مرگ با ذلت!

اما ژاندارک با عزت به قتلگاه خودش رفت و عیسی به پای صلیب

مجید گفت...

من در اوایل جوانی! تقریبا اکثر نوشته های دکتر شریعتی رو خوندم.حتی فایلهای صوتی سخنرانی هاشونو دارم.اون موقع لذت می بردم از نوشته هاش ..
ولی حالا نظرم متعادل تر شده و با فکر هر چیزی رو می پذیرم!نه به خاطر اینکه این گفته یک دانشمند یا هر کس دیگه...می گم این نظر منه.درسته که ایشون دکترا گرفته و سخنانش سخنان یک آدم معمولی نیست ...ولی منم یک آدم معمولی نیستم"منظورم اینه که به گفته محمد عزیز سعی کردم به معنای واقعی کلمه دانشجو باشم!"
و از این رو نظر من در مورد این داستان اینه :
هرکسی از دیدگاه خودش به زندگی نگاه می کنه ...زیبایی از دیدگاه هر فرد تعریف به خصوصی داره.عجب از انسان که می تونه هر عمل زشتی رو زیبا جلوه بده و برعکس.عجب از انسان که قادر به توجیه هر عملی خوب یا بدی که انجام میده...