این متن محمد رو که دیدم یه دفعه یه عالمه تصویر و خاطره و کلمه هجوم برد به مغزم! یاد جوجه های پسر عموم افتادم، 2یا 3 سال پیش بود که عید پسرعموی کوچولوی من 2تا از این جوجه کوچولو مردنی ها خریده بود، از این جوجه مریضها که همینجوری بوی الرحمن میدن.بچه برای تقویتشون هم شروع کرده بود به نافشون گوشت قرمز بستن!!خلاصه یه 1هفته ای این جوجه ها بودند تا اینکه عموم اینها راهی مشهد شدند و این جوجه ها برای نگهداری به منزل ما انتقال یافتند.آقا از فردای ورود یه دفعه جفتشون افتادن زمین رو به قبله. حالا ما رو میگی از ترس داشتیم سکته میکردیم. کار 3 تامون (من و مامان و بابام!) شده بود هی آب قند و نمک و چه میدونم قرص و شربت به این دو تا دادن که بابا تو رو جدتون نمیرید این بچه میکشه ما رو!ظهر مامان و بابام برشون داشتند و رفتند کلینیک دامپزشکی! خلاصه آقای دکتره گفته اینها چی میخوردند گفتند گوشت قرمز. همونجا مامان و بابای منو شسته بود که آخه آدم به جوجه گوشت میده؟؟!
دکتره گفته بود تمومه، اینها همینجوری هم مردنی هستند الانم که این تغذیه ناسالم خرابتر کرده وضع رو ببریدشون بمیرن!توی راه خونه بابای من از یه پرنده فروشی هم مشورت میخواد و اون آقا (بعد از شستن مجدد بابای من که آخه جوجهِ مرغ گوشت قرمز؟؟؟)میگه به جفتشون چند قطره آب لیمو بدید شاید کمک کرد.خونه که رسیدند ما آب لیمو رو ریختیم تو حلقشون و گذاشتیمشون کنار اتاق من، دیگه هر چند دقیقه بلند میشدن دهنشونو باز میکردن ولی صدا نمیدادن باز میفتادن (علائم لحظهِ آخر عمر).با گوشی پزشکی رفتم صدای قلبشونو گوش دادم. ضربان قلبشون به طرز وحشتناکی پایین اومده بود. بردم گذاشتمشون تو حموم که جون دادنشونو نبینم.
عصری پسر عموم زنگ زد که چطورند جوجه هام؟ من هم که اصولا اعتقاد دارم با بچه ها باید روراست بود! از همون اول گفتم "ببین امیر جان حالشون بده، یه کم مریضن." گفتم الانه که بزنه زیر گریه و جیغ و داد. خیلی رلکس پرسید چشونه؟ گفتم اون گوشتهایی که بستی به نافشون سر دلشون مونده، احتمالا بمیرن. یه کم سکوت کرد بعد خیلی فیلسوفانه گفت : " نه، من دعا میکنم نمیرن. " خنده ام گرفته بود از سادگیش، گفتم " آره، دعا کن ولی اگه مردن عیبی نداره، جوجه ان دیگه" بازم جدی گفت : " من میدونم نمیمیرن. مطمئنم!"
جوجه ها 2روزی همونجور زار و نزار بودند خونه ما، بعدش که عموم اینها برگشتن جوجه ها برگشتند پیش صاحب اصلیشون.و نمردند.باور میکنید اون 2تا جوجهِ مردنی مرغ شدند؟ جوری که دیگه نگهداریشون ممکن نبود و تحویل یکی از روستاهای اطراف دادندشون! زنده موندشون از آب لیمو بود، یا شانس یا ... من که میگم دوای اصلی امید و اعتماد اون پسر کوچولو بود، سادگی ای که من بهش خندیدم ایمانی بود که اون به قدرت امید داشت. امید اون بچهِ 6 ساله به اینکه اگر از ته دلش دعا کنه و بخواد که جوجه های رو به موتش زنده بمونند، میمونند، و حتما این اتفاق می افته...
خیلی چیزها رو باید از بچه ها یاد بگیریم.اینکه خیلی وقتها امید داشتن، یا بهتر بگم ایمان داشتن به یه اتفاق خیلی مهمتر از اینه که اون اتفاق واقعا بیوفته یا نه. نا امیدی یه علف هرزه، ما آدمها همه مون یه جورایی با نا امیدی درگیریم، با نیروهایی که می خوان به ما بگن تموم شد، آخرشه، به قول معروف : بازی رو باختی، تمام! این نیرو میتونه یه بیماری باشه ، شکست خیلی سخت ، با کله زمین خوردن و خرد و خاک شیر شدن ، همهِ عزیزان رو از دست دادن برای اون بچهِ زلزله زده، فقر و بدبختی و .... کار همهِ اینها نهایتا یه چیزه اینکه امید رو از ما بگیرن. و اگر اینکار رو کردن، در واقع زندگی رو ازمون گرفته ان! زندگی کردن به همین امیدوار بودنِ، به غیر ممکن ها ( به ظاهر، به چشم کورِ ما غیر ممکن ها!) ایمان داشتن. میگین دروغ میگم، به طبیعت به اطرافتون نگاه کنید، گوش بدید. ، فقط کافیه یه نگاه به آسمون آبی بندازید، به سکوت پر از معناش و اینکه می گرده و می چرخه و ... این بازی هییییچ وقت تموم نمیشه. هرگز نباید فکر کنی سوختی، رفت، تموم شد. حتی اگه واقعا بره! مهم اینه که امید و ایمانت نره.
7 نظر:
ترکوندی توی این متنت غزاله D:
یکی از زیبا ترین پستهایی بود که تا به حال ارسال کرده بودین. ممنون.
اجازه بدین بخشهای خلاصه ای از کتاب راز رو اینجا اشاره کنم که خالی از لطف نیست. مطالعه این کتاب و یا دیدن فیلم راز رو بهتون پیشنهاد میکنم. نکات آموزنده و قابل تاملی در اون نهفته است.
برای دستیابی به خواسته هایت نیاز به طی کردن جریان خلاقی داری که سه مرحله آسان دارد:
اولین مرحله خواستن است، اینکه به دنیا فرمان دهی، بگذار دنیا بداند که بطور شفاف و واضح چه می خواهی . دنیا به خواسته هایت پاسخ می دهد.
مرحله دوم توکل است، باید ایمان داشته باشی و باور کنی که از قبل جواب گرفته ای، این چیزی است که من آن را ایمان مستحکم می نامم. اعتقاد به نا دیدنی ها.
مرحله سوم و آخرین قدم دریافت است. احساس فوق العاده خوب را در خود آغاز کن انگار که همین الان به خواسته ات رسیده ای.
دنیا برای آشکار کردن آنچه که تو میخواهی به زمان احتیاج ندارد هر زمان که تو تاخیر می کنی به دلیل تاخیر تو در ایمان به دریافت و آگاهی و احساسی است که از قبل داری. باید خود را در فرکانس (من میگم مود) چیزی که می خواهی قرار دهی وقتی این کار را کردی آنچه خواهانش هستی ظاهر میشود.
شاد باشید و شکر گزار
هادی
باز هم ممنون غزاله. نمی دونید بچه ها متن های دلی تون چقدر اثر گذاره توی هم تک تک ِ ماها و هم توی تغییر ِ جامعه ای که توش هستیم. زنده باشید همه.
ممنون غزاله جان
خیلی قشنگ نوشتی
ساغر جان نیستس خانمی؟ :) دلمون برای قلم گرمت تنگ شده.
خيلي ممنونم عزيزم
لطف داري
من از خوندن نوشته هاتون لذت مي برم
خيلي ممنونم عزيزم
لطف داري
من از خوندن نوشته هاتون لذت مي برم
ارسال یک نظر