۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

سه من

- بفرمایید ، با صدای بلند میگه . درو باز میکنم .
سلام ، سلام خوبی؟ جا میخورم از صمیمیتش دفعه قبل که با استادم اومدم خیلی جدی و سنگ بود .
لبخند میزنم ، بله مثل اینکه گفته بودین به آقای دکتر محاسبه عددها رو باید بیام ازتون یاد بگیرم .
آره بیا بشین .

- باد آرومی میاد ولی یه کم سرده . دنبال یه جا میگردم بشینم . آخیش .
یخ زدم چقدر سرده این نیمکت . مهم نیست . کیف و کلاسورمو میندازم یه ور لم میدم گوشه نیمکت فلزی .

- نفسم به زور بالا میاد . قفسه سینه ام بالا نمیاد انگار یه تخته سنگ روشه . فقط پاهام داره میره جلو میکشونه دنبال خودش . پیاده رو ِ شلوغ . میخوام مواظب باشم به کسی نخورم ، نمیتونم ، حس میکنم الانه که بیفتم زمین .

.
.


- خب ببین برای این کار باید این نرم افزارو یاد بگیری. حالا چه جوری ، از اینجا وارد میشی........
فضای اتاق سنگینه . زل زدم به مانیتور، با دقت دارم گوش میدم .

- آدم یه کم که میشینه روی این میله های یخ لرز میگیردش . چه خوشگل شده آسمون . باد میاد آسمون شده آبی شفاف با گُله به گُله ابرای پف فیلی ِ سفید .

- بی اختیار میرم توی یه مغازه میگم کتاب .... رو دارین؟ میدونم که ندارن . من از تک تک این کتابفروشا بهتر کتابارو میشناسم . میگه نه متاسفانه نداریم . میرم توی مغازه بعدی ، آقا کتاب .... رو دارین؟ بذارین بپرسم . برو بپرس میدونم نداری.

.
.



- خب پس اینم فهمیدی ، از اینجا دیتا رو میاری فقط دستور اجرا رو بهش میدی . اوووم خب دیگه بذار ببینم . خب تا اینجا سوالی چیزی داری؟ نمیخواستم زل بزنم توی چشماش. تا اینجا که نه. لبخند زد. از توی چشماش اومده بود بیرون ، میتونم نفس کشیدنش رو حس کنم.

- سرمو تکیه دادم به میله نیمکت ، آدم گردنش درد میگیره دائم آسمونو نگاه کنه . باد تند شده . چشمامو میبندم ، یه زمینه تاریک که دائم چیزای روشن میاد توش . آخ گردنم!

- نمیدونم دارم کجا میرم . زل زدم به آدما همشون تند تند از کنارم رد میشن . گوشه پیاده رو دست دوم فروشا ، جنایات و مکافات ، مجموعه کامل اشعار فروغ ، فریاد خلق ، کاشفان فروتن شوکران ، سنگی بر گور ، .......
چشمام سیاهی میره ، سرمو برمیگردونم طرف ویترینا راز موفقیت ، چگونه در سی روز به همه چیز دست یابیم ، کلید های آرامش و موفقیت ، ....

.
.

- خب فکر کنم اینا که گفتم کارتو راه بندازه ، دیگه بقیه اش کارتو نیست خودم باید انجام بدم . بده ببینم رو کاغذت چیا نوشتی . کاغذو از دستم میگیره . اوهوم . خب سوالی چیزی؟ یه سوال ، اینکه گفتین مقیاسها رو باید تغییر داد ... صاف توی چشمام زل زده ، زمان انگار داره کش میاد .
آره ببین اینکار برای اینه که اگه عوض نکنی عددارو ... ساعت روی دیوار از کار افتاده ، فضا سنگینه ، زل زدم به چشمهاش .

- یه فضله گنده از بالا صاف افتاد بغل پام . یه کلاغ نشسته بود روی شاخه بالای سرم ، تا سرمو آوردم بالا زود پرید رفت .

- بسهههههههههههههههههه بسههههههههههههههههههههههههههههه
دلم میخواد جیغ بزنم ، میخوام جیغ بزنم . باید چیکار میکردم که نکردم ، یعنی چیکار دیگه میشه کرد .هان بگو، تو بگو . ساکت نشستی زل زدی به من که چی . کجا باید برم ، پیش کی . کم نبود بس نبود . تا کی خونه ساختن با آجرای خورد شده . تا کی به زور لبخند زدن . باید پیش هر کس و ناکس خورد بشم کوچیک بشم ، پس تو چیکاره ای ؟ نمیشنوی؟ نمیبینی؟ کوری؟
راهشو کج کرد به سمت خیابون . چند دقیقه همینجوری لبه پیاده رو وایساد. ماشینا با سرعت میان ، میخواد بره اون طرف .
چشماشو میبنده ، یه زمینه تاریک، رفت وسط خیابون .

.
.

-

-

- باد یه کم آروم شد. خیلی خوشگلن این ابرا. باد میزنه بازشون میکنه . به جای اون فشردگی و قلمبه قلمبه ِ اول لبه هاشون پیچ خورده ، شدن عین این ابرا که توی مینیاتورا میکشن . شنیدم فرشچیان گاهی با یه قلمویی کار میکنه که فقط از یه تار مو تشکیل شده . فکر کن چقدر ظریف .

1 نظر:

مهزاد گفت...

این یه داستانه و اتفاقای توشم به من ربطی نداره من فقط راویم . ولی داشتم مینوشتم خودم یه جاهاییش وا رفتم!