۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

بخاطر تک تک گلبرگهای که با نظم کنار هم چیدیشون


می گفتن اسمش فریباست زن خیلی خوبیه و با بقیه فرق داره غر نمی زنه و تند تند کاراش رو میرسه.

ساعت 9 بود که رسید خونمون می گفت 1 ساعته داره دنبال خونمون می گرد می گفت همه موبایل دار شدن و تلفن همگانی ها رو جمع کردن جایی رو پیدا نکردِ برام زنگ بزنه.
سن اش حدود 33سال بودوصورتش یک کم اخمو بود ولی دلش مهربون. هر کدوم از قابهای نقاشی رو که پاک می کرد با تمام احساسات از شون تعریف می کرد می گفت چقدر هزینه میشه اگه بخوای عکس دختر نازم رو بکشی.
موقع صبحونه برای دخترش زنگ زد میگفت اون 8 ساله اش ولی تنها کلمه ای که میتونه بگه مامان ِمی گفت مجبوره اونو پیش مادر کورش بگذارِ وبیاد سرکارولی هرچند لحظه یکبارباید زنگ بزنه چون میترسه شوهر سابقش که معتاد ِ بیاد و اذیتشون کنه چون تهدیدشون کرده خونه رو اتیش میزنه! همه چیزشون رو فروخته حتی ماشین لباسشویی لگنی اش رو حالا مجبور تمام کهنه های بچه اش رو با دست بشوره. میگفت نمیتونم بد وبیراه بگم ولی این شوهرم بود که دختر نازم رو با مخالفت از بستری شدنش بخاطر زردیش و عوض کردن خونش به این روز انداخته می گفت بعد چند سال نذر ونیاز خدا اونو بهش داده بود. ایدا نذر امام رضااست ولی هیچ وقت نه اون پول رو نه اون فرصت رو پیدا کرد که اونو ببره میگفت یعنی می شه یک روز بیدار شم و ببینم ایدا سالم کنارم خوابیده دستاش رو انداخته دور گردنم و من هی بوسش میکنم و.....

هر حرفش مثل سیخی بود تو قلبم دلم میخواست .....

با تموم حرص داشتم ظرفها رو دستمال میزدم که صدای شکستن منو از جا پروند ....وای آینه بزرگ عروسیم رو شکست. خیلی ناراحت شدم کمکش کردم تا شیشه ها رو جمع کنیم اون زبونش بند اومده بود و من هم همینطور نمیدونم چرا نتونستم بهش بگم فدای سرت ،رفع بلا بود،یا خیلی چیزهای دیگه .رفتم تو اتاق و خیلی عصبانی بودم نه بخاطر آینه بخاطر خودم واون. با خودم فکر میکردم چرا باید اینطوری بشه ؟من شده استکان کسی یا ظرفی رو بشکنم و میدونم چه احساس شرمندگی برای ادم داره حتما فریبا خانم خیلی سختش شده .
خودم رو سرزنش می کردم که چه بد عمل کردم همین بود ظرفیتم !
بعدش خیلی سعی کردم ارومش کنم ولی پایانی واسه معذرت خواهی هاش وجود نداشت و .....

دلم میخوادفریبا خانم رو با دختر و مادرش بفرستم مشهد
یعنی خدایا میشه با دادن سلامتی این بچه زندگی رو به این مادر مهربون برگردونی
ما با تمام وجود دعا می کنیم ومیدونیم اگه تو بخواهی میشه
بخاطر همه پاکی هات بخاطر همه عطر های خوش و زندگی بخشت بخاطر نور های نازکی که از لای درختها ی انبوه بیرون میان و سبزها رو سبز نگه میدارن بخاطر تک تک گلبرگهای که با نظم کنار هم چیدیشون و هر کاری میکنم نمیتونم مثل تو بکشمشون بخاطر باغ بهشت تنهابخاطر همه قشنگی هایی که نشونمون دادی وما بعضی هاشون رودیدیم و خیلی هاشون رو هم از قلم انداختیم و بخاطر بهار...
بخاطر همه اینهاغمی رو که تو دل فریبا هست وبراحتی میشه ازتو چشماش دید رو از دلش پاک کن

1 نظر:

مهزاد گفت...

علمی که من سر کلاس یاد گرفتم میگه نمیشه ، اما گور پدر علم! دعا میکنم با تمام وجودم نه فقط برای سلامتی برای چیزی بهتر، چیزی که بهتر از تصور و خواسته ما باشه
البته به جز دعا کردن شاید هم بشه کاری کرد.