وقتی به دنیا آمد دو دست نداشت و این تنها دلیلی بود که پدر و مادرش او را رها کردند و به دست پرورشگاه سپردند.تا 5 سالگی نامی نداشت و او که فقط معلول جسمی بود در پرورشگاهی در کرمانشاه ، بین کودکان عقب مانده ذهنی پرورش یافت. تا اینکه جوانی 19 ساله بود که به آسایشگاه کهریزک تهران منتقل شد.
فاطمه نیز وقتی نوزاد بود دچار ضایعه نخاعی شد و در اثر عمل جراحی ، برای همیشه فلج ماند . تا سن 18 سالگی با پدر و مادرش زندگی میکرد اما بعد از آن احساس کرد اگر به کهریزک بیاید خانواده اش راحت تر زندگی می کنند.
بعد از چند سال زندگی در آسایشگاه ، احمد و فاطمه تصمیم به ازدواج گرفتند اما با مخالفت های آسایشگاه روبرو شدند . این بود که با ترفندی جالب و با اصرار زیاد ، بالاخره با هم ازدواج کرده و در یکی از خانه های زوج های معلول در آسایشگاه ساکن شدند.
ادامه ی این مطلب ِ امیدبخش در وبلاگ منصوره
----------------
اگر من جای خدا بودم یک آیه اضافه می کردم به همه ی کتاب های آسمانی: آیا فرقی نیست بین ِ آنها که امیدوارند و آنها که ناامیدند؟
That's what makes a huge difference in the quality of life.
... محمد
3 نظر:
زیبا بود ممنون
واقعا خوش به حالشون. ما با این همه دست و پا در حسرت یک همچین یار و همراهی هستیم .
ببخشید ناشناس ِ عزیز، مگه شما چند تا دست و پا دارید؟ :)
ارسال یک نظر