۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

هر روز سال ِ نو



کسی میدونه که چرا لحظه های اذان مغرب و نشستن پای سفره افطار اینقده حس و حالش شبیه لحظه ی تحویل ِ سال ِ نوست؟
برای من اینگونه تداعی میشه !
با این تفاوت که هر روز و هر روز تکرار می شه و لذتش یه جورایی واسه خاطر ِ تکرار شدن و تموم نشدنش بیشتر از تحویل ِ ساله !
چقدر لحظه های ناب و دوست داشتنی غروب ماه رمضان عزیزه و چقدر شنیدن ِ " ربنا " یادآور ِ خاطرات ِ فراموش نشدنیه همیشه .
برای بازگشت به خود بهترین روزها و فرصت هاست .
و برای مرور هر آنچه نشانی از خوبی دارد .
دم غنیمته داره و به سرعت هم در گذر ...
اجابت ِ دعاهای اجین با قسم دادن های خدا تو لحظه های سحر و افطار خیلی نزدیکه باور کن ...
-----------------------------------------------------------------------------------

پ . ن : خداییش خیلی سخت بود بنویسم و از واژه ی " نور " استفاده نکنم !
از ترس ِ مهزاد که نیاد و گیر نده باز که چیه داری تو جاده نور بالا میری !!!

5 نظر:

مهزاد گفت...

امیر جان اگه توی واقعیت یه جاده نور پیدا کردی تخت گاز ازش بالا برو، من کی‌ باشم

امیر گفت...

سلام مهزاد ،
منظور ِ من حرکت تو جاده با اون هم
" نوربالا " بود !
وگرنه جاده ی نور کجا بود آخه تو این مملکت با اینهمه چاله چوله و دست انداز و سرعت گیر !

ناشناس گفت...

اتفاقا جاده‌ی نور توی همین چاله چوله دست انداز و تاریکی که متمایز می‌شه و پیدا وگرنه دیگه فرقی‌ نمیکرد میشد همرنگ با چیزی که قبلا بود

ناشناس گفت...

اتفاقا جاده‌ی نور توی همین چاله چوله دست انداز و تاریکی که متمایز می‌شه و پیدا وگرنه دیگه فرقی‌ نمیکرد میشد همرنگ با چیزی که قبلا بود

محمد گفت...

ممنون امیر جان. جالب بود.