۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

سه شنبه های دوست داشتنی من وچشمه امید

وقتی داشتم می رفتم کلاس خیلی ناامید بودم با خودم گفتم این جلسه دیگه خداحافظی می کنم ،با این همه بوم و وسیله و بچه به بغل و اخر هم دیر رسیدن!تازه همه همکلاسی هام رو هم اذیت می کنم می خوام برم اونجا که ازادشم نه اینکه بیشتر دچار دلهره شم.
تو طول کلاس همش چشام پراز اشک می شد و بغضم در حال ترکیدن.وقتی با اقای مولاییان در مورد مشکلاتم حرف زد، پراز امید بود وهمه چیز رو طوری تغییر داد که بتونم بیام به کلاس.
اخر کلاس با شرمندگی در حالیکه پارسابخاطر خستگی و کلافگی مشغول کشیدن موهام بود و به سر و صورتم چنگ می انداخت سرمو پایین انداختم و گفتم ببخشید که مجبورم اینطوری بیام کلاس و همه کاسه کوزه ها رو بریزم بهم با تموم تموم مهربونی نگام کرد و دستی به صورت پارسا کشید و گفت میخوام باشی .
وقتی همه بهت می خندن که با این اوضاع داری میری کلاس و یکجوری دیگه نگات میکنن انگار می خوای بری تفریح! داشتن کسانی که حس تورو حس می کنن غنیمتِ .
مرسی استاد بخاطر بودنت.

Excerpt:How a great teacher can change your life with his kindness ,hopefulness and you know he is just full of powerful positive energy.Thank you teacher.


2 نظر:

شتر گفت...

من هميشه مي گم آدما خيلي راحت نمي تونن حس و حال بقيه رو درك كنن شايد چون دقيقن تو همون موقعيت ِ طرف نيستن. ولي مي تونن تا حدي بفهمنو اون رو به موقعيت هاي مشابه ديگه نزديك كنن . فكر ميكنم اين طور حالات مثل هل دادن يه گاري هست تو يه كوچه ي عادي؛ اولش كه بخواي گاري رو راه بندازي خيلي سخته ، وقتي راه افتاد باز هم بايد هلش بدي وزور بزني ولي خب نه مثل اون اول ولي وقتي رسيدي به كوچه ي بعدي كه سرازيري هست ديگه با يك دست هم مي توني پيش بري... خواهر من بعد از اينكه 2تا كوچولوي شيطون گوگولي داشت شروع كرد به درس خوندن براي دانشگاه و الان 2 ترم مونده تا فارغ التحصيل بشه و همه ي منابع آزمون ارشدش رو هم مي دونه... اولش همه مي گفتن خيلي سخته البته هيچ كس نگفت نمي شه...اميدوارم كلي نقاشي هاي قشنگت رو اينجا ببينم بهار جان + متن هايي كه زيرش مي ذاري.

بهار گفت...

مرسی شتر عزیز.منم امیدوارم همه چیز خوب پیش بره دوباره.