۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

دوباره سلام

بهار رسیده ،یه ماهی میشه ولی من تازه از خواب زمستونیم بیدار شدم. زمستون که رفت یه چیزی از غمهای ما رو هم با خودش برد که برد ... دلم نمیخواد این بامدادان روشن بهار رو از دست بدم که مثل کودکی هایم گاهی خندان ِ و گاهی گریان ِ طبیعت در این ماه ها نور خاصی داره که از آسمان ، از ابرها ، از درختا ، از چمن ، از گلها و از قلب آدماعبور میکنه و اونو شفا میده. فکرمیکنم ما هم هنوزخیلی جوون تر از اونی باشیم که این نشا ط و سرسبزی نتونه روی ما اثر کنه سبز باشید و بهاری...

4 نظر:

امیر گفت...

آخ جون ببین کی اومده
پرنیان اونم با یه بغل پر از نور
بهار رو باید لحظه لحظه اش رو زندگی کرد باهات به طرز وحشتناکی موافقم!
جونم بالا اومد تا این چند سطر رو تایپ کنم از بس که کیبردِ خونمون فارسی نداره
تازه داشتم راه میفتادم که باید تشکر کنم و بگم خداحافظ

مهدی گفت...

برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

سلام پرنیان. خوشحالم که دوباره اینجایی.

عشق . زیبایی . زلالی . روشنی (:

غزاله گفت...

khosh umadi dooste ghadimiye shefa ;)

محمد گفت...

درسته. ما خیلی جوون تر از اونی هستیم که این نشاط نتونه روی ما اثر کنه.