۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

سرآقاسید

من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد

وقتی از پنجره می‌بینم

حوری، دختر بالغ همسایه،

زیر کمیاب‌ترین نارون روی زمین فقه می‌خواند




روستای سرآقاسید در ١۴٠ کیلومتری شهرکرد در حاشیه شمال غربی جنگل های زاگرسی چهارمحال و بختیاری در نزدیکی های مرز با استان لرستان قرار دارد.
آنچه در ابتدا چشم را خیره خود میکند وجود معماری پله کانی خانه های این روستاست.تمام خانه ها از خشت خام ساخته شده و به صورت پله کانی فشرده هستند به طوریکه پشت بام هر خانه حیاط خانه دیگری است.


از مینی بوس پیاده شده ایم.در ابتدا کسی دوروبرمان نیست.آرام آرام شروع به پایین رفتن میکنیم تا در بطن این روستای شگفت انگیز قرار بگیریم.آنچه که به نظر من این روستا را از ماسوله متمایز کرده معماری بکر آن است....

کمی که میگذرد کم کم نگاه هایی جذب ما میشوند.از لابلای کوچه های خشتی روستا نگاه های شرمگین دخترکانی زیبا سرک میکشند.گاه از پشت یک دیوار یک جفت چشم آبی را غافلگیر میکنیم.گاه تنها ردی از حاشیه رنگین یک روسری در پیش زمینه دیوار وجود دخترکی کنجکاو را فاش میکند.گاه یک خنده ریز شیطنت آمیز از پشت یک در شنیده میشود.روستا دارد کم کم با ما دوست میگردد.. ...


اینکه چرا به این روستا سرآقا سید میگویند به خاطر وجود یک امامزاده با گنبدی طلایی در اینجاست.بالای امامزاده کمی که از کوه بالاتر برویم به یک چشمه میرسیم که معجزه میکند.اگر زنی نازا به آن بالا برود واز سنگریزه های کف چشمه چندتایی بخورد حامله میشود.این را یکی از بچه ها برایم تعریف کرد و وقتی چشمهای گرد مرا دید گفت : باور کن راست میگم.میخوای ببرمت خودت ببینی.؟ تاحالا یک عالمه زن اینجا حامله شده اند!




متن کامل درمورد سرآقاسید رو روی وبلاگ "بیا تا برویم" بخونید



5 نظر:

امیر گفت...

سلام مهزاد

خیلی خوشحالم که دوباره می نویسی
حتی اگه اولین نوشته ات از
" سر آقا سید " باشه ;)

مهزاد گفت...

خب امیر اینکه گفتی‌ یعنی نوشته اولت که خیلی‌ چرت بود ببینیم بقیش چه جوریه :))
شوخی‌ کردم ممنون از کامنتت

شتر گفت...

جالب بود ، مرسی مهزاد به خاطر انتخابت . :)

ناشناس گفت...

akhey mahzad to koja budi jijal nabudi inja safa nadasht

مهزاد گفت...

اون قدیما ناشناس/ها یا نقدم میکردن یا باهام دعوا میکردن، چه می‌کنه این غم دوری، بمیرم :)))