۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

سفرنامه 1

سلام . سال نو همگی مبارک . جای شما خالی توی این تعطیلات برای سفر رفتیم لرستان و خوزستان . خرم آباد و شوش واهواز و آبادان وخرمشهرو شوشتر و دزفول شهرایی بودن که خوب توشون گشتیم و میخوام براتون درموردشون بنویسم .

اول خرم آباد ، به نظر من اسمشو باید بذارن آب آباد ، یه شهر توی دامنه زاگرس که از هر کوه داخل و اطراف شهر آبشار میاد پایین . یه رودخونه هم از وسطش رد میشه ، جالب اینه که هر سال تابستون لرستان کمبود و قطعی آب داره ! شاید اسم قلعه فلک الافلاک رو شنیده باشید بنایی مربوط به دوره ساسانی ( دژ شاپور خواست ) که درست وسط شهر قرار داره ، بعد از زلزله بم و خراب شدن ارگ ، قدیمی ترین دژ خشتی جهان محسوب میشه . توی قلعه موزه مردم شناسیه لرستان برقراره و واقعا آدم رو خوب با قوم لر آشنا میکنه . لرستان سرزمین تاریخ کهن که فقط توی موزه ایران باستان تهران میتونی آثارش رو ببینی (مثال : اشیا مربوط به غار کلمانکره مربوط به سه هزار سال پیش) ، سرزمین کوه های خوشگل ، جنگلهای بلوط ، آبشارهای بلند و رودخونه های باحال که جون میده بپری توش!

از خرم آباد که بخواید برید به سمت خوزستان باید از جاده پلدختر برید . فکر میکنم اکثریت نواحی شمالی ایران و جاده های سرسبزش رو حداقل توی تلویزیون دیده باشن . اگر این جاده رو دیده باشید همه اون سرسبزیها و دار و درختها از چشمتون میوفته . جنگلهای بلوط ، بوته های کوهی که همه گل دادن ، رودخونه و درختهای ارغوان که تمام شاخه هاشون پر گل شده .

اندیمشک اولین شهر استان خوزستانه نمیدونم باید بگم خوشبختانه یا متاسفانه وقتی وارد شهر میشید انگار وارد یه منطقه نظامی میشید . ماشینهای جنگی ، ضد هوایی و افراد نظامی اول ورودی شهر از شما استقبال میکنن! خب بریم اهواز ، شهری که از دو کیلومتری میتونید بوش رو احساس کنید! بو به خاطر پالایشگاه و تاسیساتیه که هنوز برقراره . جای شما خالی نمیدونید اطراف کارون چقدر باصفاست ، یه چیز جالب کارون اینه که وسط رود خونه یه سطح خاکی وجود داره و کنار اون یه قایق عین قایق هاکلبری فین . یه بی خانمان که خونه اش کارونه ! ( چه جوری آدرس خونه اش رو میده!؟) . اهواز و کلا خوزستان توی بهار خیلی هوای خوبی داره مرطوب و خنک ، اما کافیه یه دفعه آفتاب بشه و باد هم نیاد . قشنگ بخارپز میشید! من نمیدونم اینا تابستون چیکار میکنن . بریم آبادان ، توی جاده به سمت آبادان میتونید نخلستان ها رو ببینید . توی خوزستان بارون اختصاصیه مناطق گرمسیر رو میگن بارون عربی ! دیدید وقتی بارون شدیده مثل خط ممتد دیده میشه ، موقعی که بارون عربی میاد شدت بارش اونقدر زیاده که اون خطهای ممتد یه پرده رو جلوتون ایجاد میکنن اونقدر که تا دومتر جلوتر رو هم نمیتونید ببینید ، اصلا به برف پاک کن فرصت نمیده باید همونجا وایسید تا بارون تموم بشه ، نهایتا هم ده دقیقه طول میکشه تا بارون تموم بشه . و اما خود آبادان....

.

ادامه دارد ...

.

مهزاد


پادکست ِ 27 ام شفا

بهار

با اجرای
1- میلاد
2- پرنیان
3- محمد
مدت 7 دقیقه - حجم: 7 مگابایت
قابل شنیدن در ام پی تری پلیر

بشنوید

... محمد

۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

کی وی


کارتونی تماشایی ساخته ی جوونی مثل ِ شما







Kiwi
چقدر اون قطره ی اشک ِ آخرش دل ِ آدم رو شاد و غمگین می کنه.

...محمد

۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

گر شفا خواهم، مسیحا در منست


یک تجلی، عقل را مجنون کند
وای اگر از پرده سر بیرون کند

آری آری می توان موسی شدن
با شفای روح خود عیسی شدن

روح می گوید: اگر چه من خاکی ام
من زمینی نیستم افلاکی ام

راه، هموارست، رهرو نیستم
بی سبب در هر قدم می ایستم

هر زمان آن حالت دلخواه نیست
جان روشن، گاه هست و گاه نیست

تشنه کامم، لیک دریا در منست
گر شفا خواهم، مسیحا در منست

باغ هست و ما به خاری دلخوشیم
نور هست و ما به ناری دلخوشیم

دعوت حق گویدم: بشتاب سخت
تا بتابد بر سرت خورشید بخت

«
از نفخت فیه من روحی» نگر
تا کجا پر می کشد روح بشر

گر شوی موسی، عصا در دست تست
خود مسیحا شو، شفا در دست تست

«
طور سینا» سینه ی پاک شماست
مستی هر باده از تاک شماست

از شجر، آواز ها را بشنوی
زنده شو تا راز ها را بشنوی

وادی ایمن درون جان تست
کشتن فرعون در فرمان تست

پاک شو، پر نور شو، موسی تویی
جان خود را زنده کن عیسی تویی

غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خطا اندیش را

ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟
نور حق را در دل افروزد کجاست؟

مایه ی ارام جان خسته کو؟
از شرابش مستی پیوسته کو؟

بارالها! بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش

عاشق بزم تو ام، راهم بده
عقل روشن، جان اگاهم بده

شاعر مهدی سهیلی

۱۳۸۶ فروردین ۲, پنجشنبه

نوروز بازی وبلاگی

خب راستش سال 85 برایم سال سختی بود .اما خاطرات شیرین زیادی هم داشتم :
بهترین آنها خبر شفا یافتن خواهرم بود که دچار نوعی سرطان شده بود. اون لحظه بهترین لحظه امسال و همه لحظات زندگیم بود.
او هیچ وقت شکایت نکرد .زندگی رو می خواست اما میگفت راضیم به رضای او البته نه ازین الهی شکرت ها که از صد تا فحش بدتره فکر میکنم آخر این امتحان همه فرشته ها براش کف زدند .
اما روزهای سختی بود او جسمش تقلیل میرفت ومن روحم

یادمه اون موقع یه شب که طا قتم تموم شده بود و حا ل خودم رو نمیفهمیدم به خدا گفتم :
آخه به کجای دنیا بر می خوره - به عظمتت چه لطمه ای میزنه اگه اونو خوب کنی
اصلا هر چی دلت میخواد ازمن بگیر- خوشبختیم و زندگیم و سلامتیم- هرچی
اما سلامتی سارا رو بهش برگردون ..
نمی دانم آدم چرا در لحظات بحرانی زندگی اینقدر کوتاه فکر میشه .
اما در همین لحظات یکدفعه یه آیه ای -شعری که قبلا خواندی مثل فرشته نجات به کمک آدم میاد
در تمام این مدت همیشه آیه ان مع العسر یسرا " به درستی که بعد از هر سختی آسانی است" در ذهنم برق میزدد

در نهایت او هیچی از من نگرفت . خواهرم راشفا داد و تازه خود مرا هم با شفا آشنا کرد.
در ضمن من هم فهمیدم خیلی از مرحله پرتم و باید یه فکری به حال خودم بکنم.
فکر میکنم یه جورایی می خواست بهم بگه :
من کارامو خوب بلدم کوچولو- میدونم چی رو باید به کی بدم و از کی بگیرم ....

تموم شد-دو تا خاطره شیرین دیگه هم دوباره همینه

پیام نوروزی


به نام خداوند جان و خرد

نوروز ِ پیروز، که طلیعه ی بهار ِ دلنشین است و امسال با اولین روز ِ ربیع الاول همراه است، را به همه ی ایرانیان ِ گرامی و هموطنان ِ عزیزم در هر کجا که هستند و به همه ی آنان که نوروز را گرامی می دارند از ژرفای جان شادباش می گویم.

نوروز جایگاه بلندی در وجدان ِ تاریخی ِ ایرانیان دارد و برای همه ما با شکوه و خاطره انگیز است، به ویژه که اسلام ِ عزیز نیز وقتی آمد نه تنها آن را نفی نکرد، که مورد تأیید و ستایش قرار داد.

نوروز، انگیزه سازِ ِ گونه ای از حال و کار ِ آدمی و رهایی بخش از روزمرگی است و امیدوارم همت کنیم تا همانگونه که کودکانمان با جامه ی نو به پیش باز ِ نوروز و بهار می روند، ما نیز با جان ِ نو برپا کننده ی جهان ِ نو باشیم.

با تغییراتی که در زندگی ِ همه ی ما پدید آمده است و با وجود آشفتگی در حال، که ناشی از کنده شدن از عالم ِ گذشته و واماندگی از ورود به عالم ِ جدید و ناتوانی از آفرینش ِ عالمی دیگر است و به رغم ِ سرگشتگی و بریدگی از دیار و یار، اما از بختیاری هنوز نوروز در میان ما زنده است و احساس «خود بودن» را در ما زنده نگاه می دارد و امید آنکه این احساس بیش از پیش مایه ی تفکر شود تا بتوانیم امروز و فردایمان را با تکیه بر گذشته (و نه رفتن و ماندن در آن) بسازیم؛ تا هم «خود» باشیم سرافراز و پیشرو، و هم انسان ِ زمان خود।
امیدوارم سال نو برای میهن ارجمند و هم میهنان گرامی سرشار از کامروایی و پیروزی در همه عرصه ها باشد و جهان و جهانیان نیز روزگاری بهتر از آنچه داشته اند، داشته باشند.

بارخدایا! حال و کار ما را بهترین حال و کار بگردان!

سید محمد خاتمی
۱۳۸۶/۱/۱

Source
... محمد
دو لینک نوروزی در دو صفحه از گروه دیدار حتما ببینید صفحه ی شمس، صفحه ی شکوفه

۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

نوروز بازی


عیدتون مبارک


خاطرات شیرین من در سال 1385


1. آشنایی با یار زندگیم ؛ شیرین ترین خاطره من در سال گذشته بشمار میاد.چون با کسی آشنا شدم که هم ؛ فیزیک می خونه مثل خودم!!! و هم صاحب نظر در زمینه های مختلف ادبیات و فرهنگ ایران و بهترین خصوصیتش مهربونی و صداقت که در نگاهش وجود داره. بهمین خاطره که منو شیفته خودش کرده ....

در مدرسه گرچه دانش اندوز شوی

وز گرمی بحث مجلس افروز شوی

در مکتب عشق با همه دانایی

سرگشته چو طفلان نو آموز شوی

2. در سال 85 در زمینه تحصیلی موفقیتهای زیادی داشتم .... اول اینکه در جشنواره نهضت نرم افزاری و تولید علم در شیراز ، مقام سوم دانشجویی رو با دوستم بدست آوردیم. دوم اینکه مقاله مون در کنفرانس فیزیکی که در اصفهان و اهواز برگزار میشد ، قبول
شد .لیسانس فیزیک حالت جامد رو گرفتم!!!!!!وحالا در انتظار آینده ای بهتر!!!

3. از بهترین لحظات زندگیم در سال 85 ، عضویت در مرکز
اهداء اعضاء پس از مرگ بود. وقتی فرم پر می کردم احساس خیلی خوبی داشتم . دیدن شادی خانواده ها ،شادی کسی که قلب منو در سینه اش می ذارن و دوباره متولد میشه، لذت بخش ترین لحظه زندگیه...خیلی جالبه که که اعضاء خانواده خودم هم با من موافق بودن و مادر عزیزم هم به من گفت که حتما اونها رو هم به عضویت مرکز دربیارم.عزیز زندگیم هم به این جمع پیوست...چندتا از دوستای عزیزم در شفا هم عضو شدن ...نوشته پرنیان در این مورد ، عالی بود ....محمد عزیز هم در جمع ماست...واقعا خدا رو شکر می کنم که با چنین انسانهای با محبتی در زندگیم آشنا شدم ...

نوروز بازی ِ وبلاگی


بازی ِ نوروز ِ امسال که داره تو وبلاگ ها مد میشه هم دامن ِ ما رو گرفت و ما هم بازی!

سه تا از خاطره ی شیرین در سال گذشته رو باید بگیم.

خب برای من خیلی سال خوبی بود. و اما سه تای من

1- خاطرات ِ شیرینی از پادکست ساختن دارم که جالبن. یکیشون اینه که وقتی داشتم صدای بچه اردک در میاوردم یه هو دیدم یکی داره از اتاق ِ روبرو با تعجب نگام می کنه و می خنده.

2- امسال یکی از دوستای قدیمیم تونست برای ادامه تحصیل بره یه دانشگاه ِ خیلی خوب که براش از همین جا ارزوی بهترین موفقیت ها رو می کنم. یه بار وقتی با هم رفته بودیم فروشگاه من می خواستم بگم hair dryer هز کاری می کردم زبونم نمی چرخید و بجاش می گفتم hair driver. چندین بار تمرین کردم و آخر سر به فروشنده گفتم excuse me, how much are these hair drivers
اونم یه نگاه به سشوار ِ تو دستم می کرد و یه نگاه ِ عاقل اندر سفیه به من و آماده بود که بگه دنبال ِ چی می گردی که دوستم نجاتم داد و اون لغت ِ طلسم شده رو به راحتی تلفظ کرد

3- کم کردن ِ چند کیلو اضافه وزن با علاقه مند شدن به ورزش و اضافه کردن ِ چند کیلو بخاطر ِ علاقه مند شدن به یک شکلات ِ جدید!!

حالا من هم پنج وبلاگ رو دعوت می کنم که بازی رو ادامه بدن. شیرین ِ عزیز، الپر عزیز، نیک آهنگ ِ عزیز، سر به هوای عزیز، و مهدی عزیز رو به بازی دعوت می کنم.

به علاوه سایر نویسندگان شفا مجید، فور اور84، مهزاد، مرجان، هدا، پرنیان، و همه ی بقیه ی دوستان هم همگی دعوت می شن که در این باره بنویسن

... محمد

۱۳۸۵ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

نرم نرمک میرسد اینک بهار


موکب همایونی بهار از راه میرسد


ای نو بهار خندان از لامکان رسیدی

چیزی به یار مانی از یار ما چه دیدی


بهارشبیه یار ماست وبه همین خاطر دوستش داریم

بهار را برای ما نهاده اند

امیدوارم ما هم به عید برسیم نه اینکه فقط عید به ما برسد

امیدوارم ذخیره ای از این همه سرسبزی برگیریم

ذخیره ای بنه از رنگ و بوی باد بهار

که میرسند ز ره رهزنان بهمن و دی


امروز حقیقت بزرگی نصیبم شد.امروز یادم دادند هیچ لبخند و مهر و نگاهی وحتی هیچ قهری نیست الا اینکه در پشت همه ی آنها لبخند و قهر او پنهان است

من امروز با همه ی وجودم این نکته را ادراک کردم اما گفتنش از جان دادن سختر است

محبت تنها از آن اوست


خدایا در این بهار عزیز دوباره بر من ببار

خستگی را از تنم بگیر

سبزم کن دوباره- مگذار ذره ذره زرد شوم

یاری فرما - به زانوانم قوتی بخش و توان رفتن عطا کن

من اینجا نشسته تنهایم- تنهاتر از همیشه

تو بمان ای امید و آرزوی اولین و آخرین

الهی -هزاران بار با کدام زبان شکرت را بجای آورم که دوستی و مهر خوبان مرا بخشیدی
و در صفوف گلهای بی نشان امانم دادی
ستایش تو را به عدد ستاره ها
سپاس و ستایش تو را به قدر مهربانی و بزرگی و عشقت که فرا گیر است


حال که خود را غرق در لطف و رحمت تو میدانم چه خوب یافتم که بی نام تو و حضور مقدس تو

حتی بهشت و بهار هم رنگ پریده است

الهی همه چیز نیکوست و سازگار.دردی نیست و زجری نیست جز فراق تو

ویاد تو که حضورت را در هر نفس و هر نگاه خواهانم

آری صبح بی تو سپیده دمی بی رمق است و با مهر تابان تو ظلمانی ترین ظلمات عالم نیز روشنی دیگری دارد

دوباره میخوانم:

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم داد


بی تو خویش را گم کرده بودم و در صدای نفسهایم پنهان می شدم

نزدیک بود زمینگیر شوم

که با نفس مسیحاییت زنده ام کردی

ای حضور مقدس خاموش ما را سبزی و روشنایی تازه ببخش



۱۳۸۵ اسفند ۲۸, دوشنبه

29 اسفند

29 اسفند . عددی روی آخرین صفحه تقویم که دلت میخواد هرچه زودتر تموم بشه تا بهار تا نو شدن ، برسه . زیر برگه با فونت کوچیک نوشته شده روز ملی شدن صنعت نفت . هیچ وقت توجه کردی که تعطیلیه 29 اسفند به خاطر روزی که قراره فرداش بیاد نیست؟ مدتهاست که 29 اسفند زیر سایه سنگین عید ، زیر هیاهو ی نو شدن مدفون شده . روزی که نفت مال خودمون شد روزی که خارجی دیگه حق نداشت پولهای ما رو با خودش ببره . روزی که من و تو ثروتمند شدیم!

بدون نفت ما چی داشتیم ؟

یه جنگل گلستان داشتیم بدون اتوبانی که درست از وسطش رد بشه و جنگل رو تبدیل به فضای سبز اطراف اتوبان بکنه ، با سالانه چندین هزار نفر اکوتوریست که برای دیدن اکوسیستم و گونه های گیاهی و جانوری نادر به این منطقه میومدن . بدون نفت یه دریاچه ارومیه داشتیم که اتوبان تبریز _ارومیه درست از وسطش رد نمیشد تا بعد چند سال خشک بشه و "آرتمیا" یه بند پای کوچولو که تنها موجود زنده ای که توی شوری حدود 7% این دریاچه زندگی میکنه نسلش منقرض نمیشد و اونوقت ما فقط از پرورش آرتمیا به عنوان غذای میگو و پول اون اکوتوریست ها میتونستیم درآمدی حدود درآمد کشوری که نفت داره رو داشته باشیم .

بدون نفت ما آثار باستانیی داشتیم از حدود هفت هزار سال پیش که سالانه میلیونها توریست برای دیدنشون به کشورمون میومدن و مطمئن باش که جیب همشون هم پر پول بود ! بدون نفت ما دانشگاه جندی شاپور داشتیم با قدمت دو هزار ساله خیلی معتبرتر از آکسفورد و هاروارد . بدون نفت ما معادنی داشتیم از طلا و مس و روی و خیلی چیزهای دیگه که مجبور نبودیم برای استخراجش با خارجی ها قرار داد ببندیم . بدون نفت ما صنعت و اقتصادی داشتیم که هیچ وقت چندین روز تعطیلی بیهوده ، هیچ وقت سایه سنگین کالای چینی ، تعطیلی کارخونه ها و بیکاری براش معنا نداشت .

و بدون نفت ما خیلی چیزهای دیگه هم داشتیم که من نمیدونم ، اما خب دوست عزیز به هر حال ما کلی ذخایر نفت و گاز داریم !

29 اسفند . بیایم یکبار دیگه به نفت به چیزایی که به خاطرش بدست آوردیم و چیزهایی که به خاطرش از دست دادیم بیشتر فکر کنیم .

.

مهزاد

۱۳۸۵ اسفند ۲۷, یکشنبه

یک قرارداد


"بینندگان عزیز ، بیایید در این سال جدید ، خوبی هامون رو بیشتر کنیم و کمتر از همدیگه کینه به دل بگیریم و ..."

اینها حرفهایی است که همیشه اول سال نو از توی تلویزیون می بینیم و می شنویم
اما واقعا شما فکر می کنید که فاصله بین 29 اسفند و 1 فروردین چیزی بیشتر از یک روز هست

این فقط یک قرارداد هست که شروع سال نو در این مقطع زمانی باشه ، همانطور که قرارداد ما با قرارداد میلادی ها فرق میکنه

باور کنید که واحد ِزندگی ِما آدمها ، روز هست نه سال
هر روز صبح که از خواب پا میشیم ، خودش یک زندگی جدید هست

روزی از شخص بزرگواری می پرسند که اگه الان بهت خبر بدهند که فقط یک روز دیگر به پایان عمرت باقیست، چکار می کنی
جواب میده: هیچی ، کار خاصی نمی کنم ، فقط همون کارهایی که هر روز انجام می دادم ، امروز هم انجام میدم

البته همین شروع سال نو طبق قرارداد ما آدمها ، خودش میتونه یه بهونه باشه برای درست فکر کردن ، همونطور که خیلی از روزهای دیگر سال هم بهونه ای هستن برای درست فکر کردن ، مثل عاشورا ، مثل شب قدر و حتی مثل شب یلدا

خوبه که یک نگاهی بکنیم به این 365 روزی که گذروندیم
اگه تونستیم درست فکر کردن رو یاد بگیریم و عمل کنیم ، اون وقت اون روز میشه روز ِ نو یا همون نوروز
وگرنه این نوروزی که توی تقویم های ما هست چیزی به جز 13 روز تعطیلی و فرار از کار ودرس و.... چیزه دیگری به همراه نداره ، البته تا زمانی که رنگ و بوی بیدار شدن به خودش نگیره ، چون اونوقت واقعا میشه نوروز

پس لطفا زیاد پیاز داغ این چند روز رو زیاد نکنید و تفاوتی بین این چند روز و روزهای دیگر سال قائل نشوید


ای خواجه چه جویی ز شب قدر نشانی
هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی

forever84_

۱۳۸۵ اسفند ۲۶, شنبه

پادکست ِ 26 ام شفا

Shefa podcast پادکست ِ شفا

روي دکمه ي سبز و يا دانلود کليک کنيد

Shefa 26



Enjoy!

بکشید یار گوشم !

صدایی می آمد .گفت : تو کیستی ؟ گفتم: اینجا خانه من است تو کیستی که وارد شده ای و سوال می پرسی . خندید و گفت : واقعا ! حتما آن هم لباسهایت است و آنها هم کتابهایت و اینها هم سرمایه ات . نه ؟ خنده اش دلم را لرزاند ، فریاد زدم : برو بیرون! لبخند زد ، آرام بود آنقدر که حرصم را در می آورد .گفت : از کجا بیرون بروم ؟ گفتم : از خانه ام . خانه ات کجاست ؟ میخواستم به سرعت ِ پرسیدنش جوابش را بدهم .اینجا؟ این لباسها؟ این شغل؟ این جسم ؟ درماندم از جواب. نشانی کدام را باید می گفتم . نمی دانم ! تنها کلامی بود که به ذهنم رسید و تنها نشانی . تو می دانستی که نمی دانم .می خواهم بدانم چشمهایم لبریز از نیاز شده است حتما تو میبینی .پس چرا ساکتی ؟ بگو . روی از من برگرداندی و رفتی . صبر کن ! فریادم در گلو خشک شده بود .ایستادم و رفتنت را تماشا کردم بی هیچ کلامی .خانه ام لباسهایم و هستی ام را با خود برسر بازار بردم و بر آنها چوب حراج زدم .دیده بودم که دست فروشها برای فروش بدترین جنسهایشان فریاد میزنند .آتش زدم بر مالم . من هم شروع کردم به فریاد زدن : آتش زدم بر خودم!

خب صبر کنید! این دیگه جز بقیه داستان نیست ! قسمت بالا رو چند وقت پیش نوشتم قرار بود بشه یه داستان کوتاه ، ولی اونقدر تنبلی کردم که حس و حالش رفت ! می خواستم آدمه یه مسیر رو طی کنه تا در نهایت به همین کسی که بیدارش کرده برسه و بعد ببینه که اون شخص خودشه !

این سیر ِ از خود به خود رو توی خیلی از کارهای معروف ادبی میبینیم ، یکی مثل عطار توی منطق الطیر با چند هزار بیت این داستان رو تعریف میکنه و یکی هم مثل مولانا فقط با یه بیت ،

از مقامات تبتل تا فنا پله پله تا ملاقات خدا (ازدل بریدن از تعلقات تا دل بریدن از خود!)

خب منم که نه درک و حال وحوصله عطار رو دارم که چند هزار بیت بگم نه ایمان و عشق مولانا رو که یه همچین شاهکاری بنویسم ، پس پستش میکنم روی شفا !

.

مهزاد


۱۳۸۵ اسفند ۲۵, جمعه

شهریار روشنایی ها

نیکی بیافرین
تا نیکی های تو نیکی بیافریند
محبت کن تا محبت های تو محبت بیافریند
همگان را دوست بدار
تا همگان دوستت ببدارند
این دستور داناترین شهریار شماست

از من بشنو ای بینا
آرام باش و آهسته
خشنود باش و خاموش
خاموش به وقت درست
گستاخی را به گور بسپار

آرام سخن بگو
شریف سخن بگو
شمرده سخن بگو

و به یاد آر همه درها و دروازه ها
به کلید خرد گشوده میشود
از خیانت خویش بترسید
از تنهایی بزرگ بترسید
و من شما را به جلال و گذشت
به روشنایی و به رویا وصیت میکنم

هزار پیروزی برساد
هزار درمان و هزار شادی برساد
این آرزوی من است
منم کوروش شهریار روشنایی ها

۱۳۸۵ اسفند ۲۴, پنجشنبه

دیدار شرق و غرب - روانهای پاک

و اما خدا روانهایی را که از زندگی خوب او بهره مندند
مانند روان خویش دوست میدارد ,
گرامی چون چشم خویش ,

هرگز رهایشان نخواهد کرد
چون آنها بمیرند , خود یزدان خواهد مرد ,
آنها زنده میمانند و در نعیم جاودان خواهند زیست.

هنری مور


روانی که دارد نشان از خدا
نباشد ز دادار گردون جدا
به درگاه یزدان گرامی بود
به گیتی سر افراز و نامی بود
رها می نسازد ورا کردگار
بیارد هماره ورا راست ,کار
چنین روح هرگز نیابد زوال
گشاید به آفاق و افلاک بال
نمیرد از آن رو که مرگش گران
بود بر فروزنده ئ این جهان

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

















۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه

در جوار یکدیگر تواناتر از پیش



به ابتدای صحبت های محمد خاتمی گوش بدیم تا ببینیم صندلی ریاست حمهوری میزبان ِ چه عزیزی بود و امروز میزبان ِ چه طرز فکر ِ محدود و بی ارزشی است.

او چیزی می گه که اسلام را برای همه دوست داشتنی و زیبا و قابل ِ احترام می کنه. حقیقتی که مولانا هم اصرار برا آن زیبایی و باز بودن ِ این دین داشت. این دین اصلا قابل ِ مقایسه با دین های دیگه نیست. یک هشتم ِ فران تشویق به تفکر کردن و تحقیق کردن و تکیه بر دانشه. اینه که اسلام یگانه است و اینه که اسلام وقتی وارد ِ ایران شد، این کشور رو مهد ِ ریاضیات کرد.





Link

درسهای خاتمی برای زندگی ِ ما (منبع)

تمدن غربی با پشت سر گذاشتن ِ دو دوره از بنیادگرایی، بیشترین استعداد ِ گفت و گو را یافته است.

بنیادگرایان دینی در صدد پوشاندن لباس ِ سنت بر اندام ِ جهان ِ جدیدند و قادر به درک ِ مناسبات ِ تازه ای که به لحاظ وجود شناختی وضعیت های بشری را دگرگون ساخته، نیستند.

احیای ِ حق ِ سخن گفتن ِ جهانِ ِاسلام پیشاپیش مستلزم ِ سخن داشتن است. نهایی ترین عامل تولید سخن، مولّدان و متفکران و خلاقیتهای ذهنی آنان هستند. تولید ِ سخن پیشاپیش مستلزم دگرگونیهای بنیادین در پاردایمهایی است که متفکران ِ ما در آن زیست می کنند. سنتگرایان ِ دینی، که اسلام را به منزلة یک منظومة خودبسنده و مستقل از موقعیت و تجربههای زیسته مسلمانان مورد توجه قرار می دهند و قادر به وضعیت ِ متفاوتی نیستند که زندگی متفاوت در آن تجربه می شود، راه به بنیادگرایی دینی می برند و زمینه ساز جدالهای خونین و بی فرجام می شوند.

از سوی دیگر روشنفکران ِ گسسته از دین و متکی بر خرد ِ مدرن، سنت و فرهنگ و میراث جمعی را یکسره بی وجه می کنند. تولید سخن نیازمند پارادایم میانه ای است که از تجربه زیست مدرن، افقی برای رویارویی با افق ویژه سنت و میراث دینی فراهم آورد و بیش از هر چیز امکان دیالوگ و گفت و گو با سنت را فراهم سازد. گفت و گویی که هم باروری ِ سنت و هم معناداری زندگی ِ مدرن را فراهم می آورد.

گفت و گو از افق ِ مدرن با سنت، تنها راه ِ گشودن ِ امکان ِ تولید ِ معنای ِ بالنده است. همین معانی ِ بالنده امکان سخن گفتن با یکدیگر و غنی سازی فرهنگ اسلامی را فراهم می سازد و توشه کافی برای سخن گفتن در جهان جدید را به دست می دهد. امیدوارم که این ضرورتها ما و شما را در جوار یکدیگر تواناتر از پیش برای پاسخ گفتن به پرسشهای پیش رو کند.

ان شاء الله چنین باد.

محمد خاتمی


... محمد

آب در جایی که گرانش نیست




Link

...محمد

۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

اندیشه ها

اگر به کاری که در پیش داری مشغولی وبا آ رامش و قوت و جدیت از عقل سلیم پیروی میکنی
ونمی گذاری که چیزی ترا از آن کار باز دارد
و پاره آسمانی وجود خود را پا ک نگاه میداری چنانکه گویی باید آنرا هم اکنون باز پس دهی .
اگر به آن کار بپردازی و متوقع چیزی نباشی و در هر لفظ و کلمه ای که ادا میکنی چون پهلوانی راستی را پیشه کنی خوشبخت خواهی بود و هیچ کس را یارای آن نخواهد بود که ترا از این خوشبختی باز دارد


چیزی که ترا وادار میکند تا عهدت را بشکنی -عزت نفست را از دست دهی
کسی را دشمن بداری - بدگمان شوی -دشنام بگویی - ریاکاری کنی
آرزوی چیزی کنی که محتاج دیوار و پرده باشد.
چنین چیزی را هرگز ارزشی مگذار. زیرا کسی که عقل خویشتن و پیروی از آن را بر هر چیز رجحان نهد غمناکی بر عهده نخواهد گرفت. و از مصائب روزگار نخواهد نالید . به تنهایی یا معاشرت زیاد احتیاج نخواهد داشت و مهمتر از همه بی آن که در تعقیب مرگ باشد یا از آن بگریزد زندگی خواهد کرد و هیچ اعتنایی نخواهد نمود بدین که آیا روحش مدتی دراز در جسم محبوس خواهد بود و یا مدتی کوتاه. زیرا اگر امر شود که فی الحال رخت از این جهان بربند چنان آسان چنین میکند که گویی به یکی از کارهای روزمره میپردازد که با وقار و نظم به آن می پرداخت.
ولی در سراسر زندگی هوشیار است تا از هر ان چیزی که به حیوان ناطق و فرد جامعه متمدن تعلق دارد غافل نماند.

اندیشه های ی مارکوس اورلیوس

چند روز با مردم ِ دانای عالم - روز 6





نوشته ی دکتر الهی قمشه ای


آيه ای از قرآن:
من آمن بالله، واليوم الاخر، و عمل صالحاً ، فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون .
( بخشی از آيه 69 ، از سوره مائده )

هر كس به وجود خدا ايمان آورد و به روز آخرت (و بقای روح) معتقد باشد و كار نيكو كند او را هيچ خوف و هراس و حزن و اندوه نخواهد بود .

■ حكايتی از غزالی درباره دو بيت از فردوسی:

از امام محمد غزالی متكلم بزرگ اسلامی نقل شده است كه روزی او بر منبر وعظ نشست و گفت: ای مردم عمری است شما را موعظه می كنم و اكنون می بينم كه همه موعظه های من در اين دو بيت از همشهری من فردوسی طوسی جمع آمده است و دو بيت زير را فروخواند :

ز روز گـذر كــردن انــديشــه كــن
پـرستـيدن دادگــر پيشــه كــن

بــه نيــكی گــرای و ميـــازار كـس
ره رستــگاري همـــيـن اسـت و بــــس


حكايتی از سعدی:

روزی به غرور جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به كنجی نشست و گريان همی گفت : مگر خردی فراموش كردی كه درشتی می كنی .


نصايحی از نظامی:

سكه بر نقـش ِ نيـكنـامـی بنــد
كز بلندی رسی به چــرخ بلنــد

صحبتی جوی كــز نكــونــامــی
در تو آرد نكـو ســرانجــامــی

عهد خـود با خدای مـحكــم دار
دل ز ديگـر عـلاقـه بي غــم دار

چـون تـو عهـد خـدای نشكستــی
عهده بر من، كز ايـن و آن رستـی

گـوهر نيك را ز عقد(1) مـــريــز
وآنكه بد گوهر است، از او بگـريــز

اصل بد با تـو چـون شـود معطــی(2)
تو نخـواندی كه اصــل لا يخـــطـی(3)

(هفت پيكر)

يعنی اگر قبول كرديم كه دروغ بد است اگر از دروغ سودی بما برسد آن سود حتماً به زيان ما خواهد بود.


حكايتی از مولانا:

روزی آدم بر بليسی(4) كو شقی است
از حقارت ، وز زيـافـت(5) بنـگريسـت

خويش بينی كرد و آمد خود گزين
خنــده زد بـر كـار ِ ابـليـس لعيــن

بانگ زد غيرت بر آدم كـای صفی(6)
تـو نــمی دانــی ز اســرار ِ خفــی(7)

پـوستـين را بـاژگـونـه گــر كنـد
كوه را از بيـخ و از بن بــر كنــد

پــرده ی صــد، آدم آن دم بـــر درد
صــد بـليــس نــو مسلمــان آورد

گفت آدم : توبـه كـردم زيـن نظـر
اينـچنين گستــاخ ننــديشــم دگـــر

(مثنوی)


رباعی از خيام:

می خوردن و شاد بودن آئين ِ من است
فارغ بودن ز كفر و دين، دين ِ من است

گفتم به عروس دهر: كابين ِ تو چيست
گفـتادل خـُــرم ِ تـو كابين(8) من است


.........................................................................
(1) عقد : به معنی گردن بند است و مقصود اين است كه دوست پاك گوهر را از رشته گردن بند خود خارج مكن ، (2) معطی : بخشنده ، (3) الاصل لايخطی : اصل خطا نمی كند ، اصل خطا ناپذير است ، يعنی وقتی فهميدی كه اصل اين است كه از بدی بدی می زايد و از خوبی خوبی پس اگر از اصل بدی خواست به تو نعمتی برسد تو آن را نپذير زيرا اصل خطا نمی كند ، (4) بليس : ابليس ، شيطان ، (5) زيافت : ناچيز و بی ارزش بودن ، (6) صفی : صفت آدم به معنی پاك و صافی ،(7) خفی : پنهان ، (8) كابين : مهريه


نوشته ی دکتر الهی قمشه ای

... محمد

۱۳۸۵ اسفند ۲۱, دوشنبه

از ३०० تا مهد ِ مثلثات شدن


سی صد رو دیدم

سیصد رو دیدم. فیلمی خر تو خر. ایرانی ها دیو و جذامی و بی فکر و فقط هیکل گنده کرده بودن و یونانی ها با فکر بودن. . اما یونانی ها هم بدون ِ جوانمردی بودن. زخمی ها رو می کشتن و پیک ها رو هم همینطور.

اما از لحاظ گرافیکی و فیلم بردای بسیار زیبا! از فیلمبرداریش خیلی خیلی خوشم اومد.

اسپارت ها هم تعدادی جنگجو بودن که از بچگی از خونواده جداشون می کردن تا جنگ یاد بگیرن. برای قهرمانی هم باید یکی رو تو بچگی می کشتن! مقایسه کنین با رشادت های رستم و آداب ِ پهلوانی ِ ایرانی. ملکه ی اسپارت ها هم برای حمایت جلب کردن برای شوهرش میزه بهش خیانت می کنه!! او کسی هم که به او دست درازی می کنه بعدا توی مجلس خودش میگه که من با این ملکه این کار رو کردم. ملکه هم می کشتش و پول های ایرانی ِ اون مرد از جیبش بیرون میزنه! موندم این پول های ایرانی رو چرا با خودش به پارلمان ی یونان آورده بوده ! و کجا می خواسته خرجش کنه؟

غیر از اسپارتها بقیه مردم یونان اصلا داخل آدمیزاد نیستن. و اینکه میشه ۳۰۰ نفر آدم بدون غذا و خوراک راه بیافتن برن به جنگ و تنها غذاشون یه سیب باشه که بشه وسط جنازه‌ها خوردش. توی این فیلم شما متوجه می‌شید چطوری یه نیزه می‌تونه یه کرگدن رو از پا دربیاره و یه شمشیر می‌تونه پای فیل رو یه ضرب قطع کنه. شما متوجه می‌شید که “چه می‌کنه این سپر اسپارت ها” در مقابل نیزه و شمشیر و تیر و خمپاره مقاومت می‌کنه.

ایران شکوفایی ِ علمیش فقط در دوران قرن های 11 و 12 و 13 میلادی بوده و نه هیچ زمان ِ دیگه ای. زمانی که 200 سال بود که اسلام به ایران وارد شد. درسته قبلش ایران فرهنگ بزرگی داشته و منشور آزادی بیان در زمان کوروش کبیر نوشته میشه اما علم به معنایی که بتونه با یونان همصدا باشه نبوده. کو اسمی که با افلاتون و بطلمیوس و ... مقابله بکنه؟ همه چیز فقط نظامی گری بود و دقیق ترین اسلحه ها رو اختراع کردن و کشتی سازی و فنون ِ گردن کلفت کردن. جراحی هم باید پیشرفت بوده باشه در ایران باستان، چون دائم مجروح می آوردن. اما فلسفه و علم قوی نبوده. 200 بعد ار پذیرفتن ِ اسلام به اوج می رسیم. این رو ببینید.

خدا رو شکر که مسلمان شدیم، وگرنه هر روز باید حمله می کردیم این ور اون ور. ایرانی ها بعد از مسلمان شدن تفکر رو بجای سلاح بر گزدیدن. پزشکان و ریاضی دانان بزرگی شدند. مهد ِ مثلثات شدیم. مهد ِ علم.

و بعد از اون اوج ِ علمی ِ قرن های 11 و 12 و 13 هم با حمله ی مغول ها کم کم مهاجر، معتاد، گوشه گیر، بی سواد و خنگ شدیم.

ایران کشوری که سه قرن مملو از استاد و نیمچه استاد ِ ریاضی و علوم ِ پزشکی و اختر شناسی میشه و اون موقع اسپارت ها و انگلیس ها هنوز در حال ِ جنگ بودن و کشت و کشتار. امروز یادمون نره که افتخار ِ ما به فتح ِ روم نیست. به کشف اصول ریاضی مانند جفت توسی و الگوریتم کامپیوتری در قرن ِ 12 میلادیه نه تیر و کمون های خشایارشاه.

... محمد

۱۳۸۵ اسفند ۱۸, جمعه

چند روز با دانایان ِ عالم - روز 5


نوشته ی دکتر الهی قمشه ای

سوره ای كوتاه از قرآن:
قل اعوذ برب الناس، ملك الناس، اله الناس، من شرالوسواس الخناس(1) ،
الذي يوسوس في صدور الناس، من الجنه(2) والناس. (سوره ناس، آخرين سوره قرآن)

بگو پناه می برم به پروردگار ِ آدم ها، پادشاه ِ آدم ها، اله و يكتا معبود ِ آدم ها،
از شر ِ وسوسه ی شيطان، همان شيطان ِ پنهان كه وسوسه ی بد می افكند در دل آدم ها،
چه آن شيطان از نوع ِجن باشد يا از نوع ِ انسان .


قطعه ای از سعدی:
در خاك ِ بيلقان برسيدم به عـابــدی(3)
گفتــم مـرا، به تـربيت، از جـهل پـاك كن
گفتا: برو، چو خاك تحمل كن ای فقيه(4)
يا هر چه خــوانده ای همه در زير ِ خاك كن

حكايتی از گلستان:
حاتم طائی را پرسيدند: از خودت بزرگ همت تر در جهان ديده ای يا شنيده ای؟
گفت: بـلی، روزی چهل شتر قربانی كرده بودم امرای ِ عرب را. پس به گوشه ی صحرايی به حاجتی بيرون رفتم. خار كنی را ديدم پشته ای فراهم آورده. گفتمش به مهمانی ِ حاتم چرا نروی كه خلقی بر سماط ِ(5) او گرد آمده اند. گفت:

هر كه نان از عمل خويش خورد
منـت از حـاتم طـــائی نـــــبرد

من او را به همت و جوانمردی از خود برتر ديدم .


حكايتی از مثنوی:
چـار كـس را داد شخصی يك درم
هر يكـی از شهـری افتـاده به هـم

فـارسی و تـرك و رومـی و عــرب
جمله با هم در نزاع و در غضـب

فـارسی گفتا: از ايـن چـون وارهيـم
هــم بيا كه اين را به انگوری دهـيم

آن عـــرب گــفتــا: مـعـــاذالله(6) ، لا
من عنب (7) خواهم نه انــگور، ای دغا

آن يكی از ترك، بد گفت کای گزوم(8)
من نمی خـواهم عنب خواهم اوزم(9)

آنكه رومی بود گفت: ايـن قيــل را
ترك كـن خواهم من (9)استافــيل را

در تنازع آن نفر جنگــی شـدنــد
كه ز سـر نامها غــافــل بــدنــد

مشت بر هـم مـی زدنـد از ابـلهـی!
پُر بـدند از جهـل و از دانـش تهـی

صاحب سر عزيـزی صــد زبــان
گر بُدی آنجــا بــدادی صـلحشـان

پس بگفتی او كـه مـن زين يـك درم
آرزوی جملـه تــــان را مــی خــــرم


دو ضرب المثل حكمت آموز:
چوعلم آموختی از حرص بترس! آنگه كه اندر شب
چـو دزدی با چــراغ آيد، گزيده تر برد كالا
(سنايی)

* * *

علم چندان كه بيشتر خوانی
چــون عمـل در تو نيست نــادانـی !
(سعدی)


..............................................................................
(1) الخناس : پنهانكار ، از نامهای شيطان است و نيز نام پسر شيطان ،
(2)جنّه : جن و پری (3) عابد: در اينجا اهل عمل و اخلاق ، (4)فقيه : دانشمند دينی
(5) سماط: سفره، (6) معاذالله : پناه می برم بر خدا، (7) گزوم : چشم من، نور ديده من
(8) اوزم و استافيل : انگور


نوشته ی دکتر الهی قمشه ای

... محمد

چه زیباست اهداء قطعه ای از بدن بی جان



خدايا ! مرا قلبي ببخش كه براي ديگران بتپد

با اشك ديگران اشك بريزد

از شادي ديگران شاد شود

و رنج ديگران را رنج خود بداند .

قلبي كه مرا با تمامي آفرينش پيوند زند .

خوشحالم كه بعد از مرگم شادي زا در چهره خانواده اي ببينم.


ثبت نام می کنیم...

http://iran-ehda.ir اهداء عضو ایران :

۱۳۸۵ اسفند ۱۷, پنجشنبه

چند نکته

برای مخالفت با فیلم 300 ابتدا این را بخوانید وبعد روی لینک زیر کلیک کنید

300 the movie

البته من ابن فیلم رو می خوام ببینم. ای کاش کارگردان های ایرانی یکی از این جنگ های ایران باستان رو فیلم می کردند. ما به ایران باستان افتخار می کنیم و می دانیم که همه ی پادشاهان ِ ایران باستان مثل خسرو پرویز متحجر نبودند که به این خاطر که عرب ها بوی شتر می دادند و او بوی عطر ِ ایرانی نامه ی پیامبر رو که دعوت به طرز ِ فکری تازه و درست بود رو پاره کرد. اگه پیامبر زمان ِ کوروش بود حتما مسلمان ها به جای اینکه به حبشه هجرت کنند به ایران آمده بودند. در قرآن از یکی از پادشاهان ِ ایران (کوروش) به نیکی یاد شده

ای کاش برای ضد حمله زدن به این تهاجم تبلیغی بر علیه ایرانی ها سال 1386 بنام ِ سال ِ کوروش ِ عادل نام گذاری بشه.

--

از این به بعد می توانید درسنامه های شفا را با جیکنامه بخوانید. برای اینکار در سمت ِ راست صفحه در گروه دیدار نام نویسی کنید.

---

به زودی علاوه بر فایل voyage که در بخش قایل های گروه دیدار است یک سخنرانی ِ ناب از دکتر قمشه ای را قرار می دهم.

شاد باشید

... محمد

۱۳۸۵ اسفند ۱۶, چهارشنبه

می بینی زندگی رو....

پشت پنجره ام امروز. دوباره برف اومده زمین جامه بلند سفیدی به تن کرده.
او هم از نو زاده خواهد شد ... میدانم.مثل اینکه زمستان دلش نمی آید ما را ترک کنه.
خب... ما هم دلمون برایش تنگ میشه مخصوصا توی گرمای مرداد
اما دیگه یخبندان کافیه .نوبتی هم با شه نوبت بهاره با لشکری از گلهای رنگارنگ که زیبایی شان را به رخم بکشند.
باید اجازه بده شکوفه های کوچولو جوانه بزنند وگرنه حسابی آزرده میشوند
آنها هم دلشون میخواهد بیدار شوند.عید نزدیکه... من هم باید بیدار بشم
خیلی کار دارم..... دلم احتیاج به یک خانه تکانی اساسی داره. خیلی غبار گرفته
خیلی کار دارم... باید دلم را پاک پاک کنم تا بهار سری هم به خانه من بزنه
اگه اینطوری آشفته و آشوب باشه..اگه روشن نباشه...
اگه حتی ذره ای غبار تردید و تزویر و کینه روش مانده باشه ...
بهار میذاره میره وبعد دوباره باید حالا حالاها منتظرش بشینم
منتظر بمونم تادوباره کی بیاد و به دلم نوید بهشت را بده. تا همه نگرانی ها پر بکشندو بروند
باید فکر کنم...خیلی کارها دارم... خیلی چیزهارو باید دور بریزم تا جایی برای گلها باز بشه
دلم میگه میخواهد به اندازه بهار بشه به اندازه آسمون .. به اندازه ابرها ...اندازه خدا....


عید نزدیکه و من با دیدن شکوفه هایی که باوجود سرما به زحمت سعی می کنند جوانه بزنند یاد کودکی افتادم
یادش بخیر.... می بینی زندگی رو...
یه زمانی با پوشیدن پیراهن آبی نوبا گلهای قرمز خوشگلش خیال میکردم شاهزاده عالم هستم و چقدر خوشبختم
فارغ از همه چیز و همه کس در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که میدرخشیدم
و عید برایم چه دلمشغولی شیرینی بود...میبینی زندگی رو ...
بازی با ماهی های قرمز کوچولو توی مغازه ها برای من و خواهرم بزرگترین تفریح عالم بود
یادم نمیاد هر سال چند بار سبزه هایی که عزیز میکاشت را بخاطر فضولیهامون خراب میکردیم و او مجبور بود ده دفعه سبزه بکاره.

می بینی زندگی رو......

حالا دیگه اون پیراهن بیرنگ بیرنگه و عزیز دیگه پیش ما نیست
خواهرم فرسنگها ار ما دوره ومن هم تنهایی خجالت میکشم با ماهی کوچولوها بازی کنم

اون پیراهن بیرنگه اما زندگی هنوز رنگیه ...هنوز نفس میکشه
البته اگه کمی سلیقه به خرج بدم ویک رنگ تازه بهش بزنم...یه رنگ نو
و فردا وفرداها یه صفحه سفید دیگه منتظرمنه... یه نقش نو...یه طرح نو...

می بینی زندگی رو..زندگی جریان داره .. زندگی زنده بودنه ..زندگی زندگی ست

خدا را شکر. پرنده های سفر کرده بر می گردند
خدا را شکر که درخت ها زنده میشوند درخت هایی که به خودشان ایمان دارند وگرنه زنده نمی شدند
خدا را شکر که بهارداره از راه می رسه....که معجزه اتفاق میا فتد
خدا را شکر که زمستان باز هم بر می گرده با دانه های مروارید و برف....
هنوز داره برف میاد .آیا آخرین برف سال دیگر را خواهم دید؟

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

باده غمگينان خورند و ما ز مي خوش دل تريم

ديروز در بخش فرهنگ وهنر روزنامه ايران ميخواندم: كتاب ها و آثاري با مضمون درد -ناراحتي و بيچارگي كه ميتوان نام ادبيات اندوه را به آنها داد اكنون به شكوفا ترين بخش ادبيات جهان تبديل شده و بيشترين حجم فروش كتاب در جهان به اين سبك ادبيات اختصاص دارد . به گزارش ايسنا نتايج جديدترين تحقيقات نشان مي دهد در انگليس بازار كتابهايي با مضامين بدبختي وناراحتي از 12ميليون پوند در سال 2005 به 24 ميليون پوند در سال 2006 افزايش يافت. من فكر مي كردم ميل به سوگواري و غصه خوردن فقط در ايران وجود داره اما مثل اينكه اين مسئله داره جهاني ميشه و چقدر باعث تاسف است كه عده اي به قول كريستين بوبن به بهانه افشاي بدي به آن دامن ميزنند. بگذاريد از زبان خودش در كتاب نور جهان بگويم:

گاه از من خرده ميگيرند كه زندگي را خوشبينانه وصف ميكنم -اين كدامين ترازوست كه با ابرواني به سياهي زغال خردترين ذره هاي نور را وزن ميكند و جزئي ترين اميد را زير ذره بين مي نهد؟من نيز مايلم اندازه گيري انجام شود اما مي خواهم اين كار با ترازويي دقيق صورت پذيرد.

همواره چنين انگاشته ام كه نويسنده بيش از اين كه داراي حق باشد داراي وظيفه است و از اين وظايف يكي اين است كه به آدميان براي زيستن ياري رساند . اگر در كتابهاي خويش نور نهاده ام از آن روي بوده كه ديگري را مكدر نسازم و نسبت به آن كس كه كتابم را مي خواند رعايت نزاكت را كرده باشم. همواره چنين در نظرم آمده كه نويسندگان بسياري بوده اندكه از تيره نمودن و بدنام كردن زندگي براي خويش تخصصي ساخته اند. گاه زياده از حد به شادي گرويده ام نبايد رنج را نيز ناديده گرفت اما همچنان بر اين عقيده ام كه اين كار بهتر از عكس آن است.

دل كارگري است كه نيروي خود را از منبع نور خورشيد ميگيرد.شجاعت در اين نيست كه اين زندگي را از آن روي كه اغلب دوزخي ست بسان دوزخ مجسم كنيم شجاعت در اين است كه زندگي را اينچنين ببينيم وبا اين همه اميد به بهشت را در دل خويش زنده نگه داريم. این همان نكته كتابهاي آندره دوتل است اينكه در اين كتابها مرگ چيزي جز از ديده نهان شدن نيست .
به گمان من او جنبه هولناك زندگي را ديده بود اما در اين زندگي نور شگفت انگيزي را نيز مشاهده كرده بود كه بر تيره روزي
فائق ميايد روزي از او پرسيدند درباره دوزخ چه ميانديشد او باعقل سليم پاسخ داده بود: آن را دوست نميدارم امروزه نويسندگان زيادي مدعي انند كه دوزخ را دوست دارند و اين نشان ميدهد كه آن را نميشناسند .نفرت پروست از آفتاب يا انزجا سارتر از درخت براي من نشانه بارز اين جامعه بيمار است. پاره اي آثار به اصطلاح عصيانگر كاري جز آن نميكنند كه بر آشوب دنيا ميافزايند وبه هيچ كس ياري نمي رسانند. گفته هاي كريستين بوبن بسيار روشن است
درجامعه ما هرجا آدمها دور هم حلقه زدند یا دارند از چیزی مینالند یا شکایت میکنند -حتی کسانی که مشکل حادی هم ندارند. در بین شاعران و هنرمندان که این مسئله تبدیل به یک ژست شده اگه بخواهی کمی از نیمه پر لیوان بگی و زیبایی ها و نعمت هایی که به وفور اطرافشان است را به آنها یادآوری کنی طوری باهاتون رفتارمیکنند انگار از یک سیاره دیگری آمده اید. مثل اینکه روی زمین زندگی نمی کنی . دلم میخواهد بگم من هم روی همین زمینم وتمام مشکلات و سختی ها رامیبینم وبا آنها دست و پنجه نرم میکنم .من هم توی باغم البته نه باغ شما در باغ شیخ محمود شبستری وعطار و به خاطره همینه که به حافظ و مولانا ودیکر عرفا و کریستین بوبن (البته اون که عشق خودمه) پناه آورده ام
مشکل اصلی ما اینهایی نیست که از صبح تا شب خودمان را درگیرش کردیم . باور کنید میشه به زیبایی ها فکر کردهدف این است که درونمان بسان آسمانی پر ستاره گردد.

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

هنر ِ کاغذ تاکردن





































هنر کاغذ تا کردن! یا origami . اریگامی از زبان ژاپنی گرفته شده ، اری یعنی تا کردن و گامی یعنی کاغذ . اریگامی هنر سنتی و قدیمی ژاپنیه که با استفاده از کاغذ و تا کردن کاغذ و معمولا بدون بریدنش اشکال مختلف رو میسازن . البته بدست آوردن این اشکال کشکی نیست و همه اش بر اساس قواعد ریاضی و هندسه است . اینجا میتونید کارای چندتا از هنرمندای کاغذ تاکن رو ببینید واگه میخواید خودتون هم از این جور چیزا بسازید، اینجا هم دستورعمل ساخت چند تا مدل .

.

مهزاد

۱۳۸۵ اسفند ۱۳, یکشنبه

گروه ِ نویسندگان و خوانندگان ِ شفا در گوگل - گروه ِ دیدار


گروه ِ دیدار در گوگل فعال شده است.

اگر دوست دارید در ارتباط باشید با نویسندگان و خوانندگان ِ شفا احساس ِ آزادی کنید و عضو شوید و دایره ی دوست ها رو بیشتر کنید.

ما قرار است راجع به همه چیز حتا قالب ِ جدید ِ شفا بحث کنیم. فایل های زیبایی خواهید دید و می توانید فایل های زیبای خودتون رو به همه هدیه بدید.

می تونید فایل ِ voyage رو همینک از فایل های گروه ِ دیدار دانلود کنید. دیدن ِ این قایل ِ بسیار مهم و زیبا رو به همه توصیه می کنم. اگر فایلی یا ای میل ِ زیبایی دریافت کردید آنرا به بقیه ی اعضای گروه هدیه دهید.


منتظر ِ دیدارتون هستیم
... محمد از طرف گروه ِ دیدار

۱۳۸۵ اسفند ۱۲, شنبه

چند روز با دانایان ِ عالم - روز 4

نوشته ی دکتر الهی قمشه ای

آيه ای از قرآن:
لا يحب الله الجهر(1) بالسوء(2) من القول الا من ظلم(3).
(بخشی از آيه 148 ، از سوره نساء)

خداوند دوست نمی دارد كه كسی با گفتار ِ زشت به غيب و خطای خلق صدا بلند كند مگر آنكه ظلمی به او رسيده باشد ( و بخواهد دادخواهی كند )


دو قطعه از بوستان سعدی:
زبان كرد شخصی به غيبت دراز
بــدو گـفت داننده ای سرفراز

كه ياد ِ كسان پيش ِ من بد مكـن
مـرا بد گمان در حق ِ خود مكن

بد اندر حـق مردم ِ نيـك و بـد
مگوی ای جوانمرد ِ صاحب خرد

كه بد مرد را خصم ِ(4) خود می كنی
وگر نيكمرد است، بد می كنـی

به بد گفتن ِ خـلق چـون دم زدی
اگر راسـت گويي سخن هم، بــدی

* * *

سه كس را شنيدم كه غيبت رواست
از اين در گذشتی ، چهارم خطاست

يـكـی پـادشـاهـی مــلامت پسنـــد
كز او بـر دل ِ خلق بينــی(5) گزنــد

حـلال اسـت از او نقـل كـردن خـبر
مگر خـلق باشــند از او بـرحــذر

دوم پرده بــر ِ بـی حيـايـی متــن
كه خـود مـی درد پـرده ی خـويشتــن

سـوم كــج تـرازوی نـاراسـت خـوی
ز فعل ِ بدش هر چـه دانـی بگــــوی


از حكمت نظامی:
هـر چــه خــلاف آمـد عـادت بــود
قــافـلـه ســالار ِ سعــادت بــود

سر ز هـوی (6) تـافتــن از سـروری است
ترك ِ هوی(6) ، قوت ِ پيغمبری است

گر نفَسی نفس بـه فـرمـان ِ تـوست
كفش بياور ، كه بهشت آن تــوســـت


قطعه ای از مثنوی مولانا:
از جمــادی مـُـردم و نـامـی(7) شـدم
وز نما(8) مُـردم ز حيــوان ســر زدم

مـُـردم از حيـــوانـی و آدم شــدم
پس چه ترسم ، كی ز مردن كم شـدم؟!!

حمـله ای ديگــر بميــرم از بشــر
تا بـر آرم از مـلائك بال و پــر

بــار ديگـر از ملــك پـران شــوم
آنـچــه انــدر وهـــم(9) نـايـد آن شــوم


از حكمت فردوسی:
يكـی را بـرآری و شـاهــی دهی
يـكـی را بـه دريا به مـاهــی دهی

يكــی را بـرآری به تخـت ِبلنــد
يكــی را نـشـانی به خاك ِ نــژنــد(10)

نه با آنت مهر و نه با ايـنت كيـن
كه به دان(11) تويی ای جهـان آفــرين


حكمتی از كليله و دمنه:
فاضلتر ِ اطبا آن است كه بر معالجت از جهت ِ ذخيرت آخرت مواظبت نمايد كه به ملازمت ِاين سيرت، نصيب دنيا هر چه كاملتر بيابد و رستگاری ِ عقبا مدخر(12) گردد. چنانكه غرض ِ كشاورز در پراكندن تخم ِ دانه باشد كه قوت ِ(13) اوست اما كاه كه علف ِ ستوران است به تبع ِ آن هم حاصل آيد. ( باب برزويه طبيب )

..................................................................................................

(1) جهر : آشكار كردن ، (2) سوء : بدی ، (3) ظلم : به او ظلم شده است ،
(4)خصم : دشمن ، (5) گزند : سختی ، رنج (6) هوی : ميل شيطانی و نفسانی ،
(7) نامی : گياه ، (8) نما : رشد و نمو ، (9) وهم : قوه
ادراك ، (10) نژند : تيره ، (11) به دان : آنكه بهتر می داند يعنی حكيم ،
(12) مدٌخر : ذخيره ، پس انداز (13) قوت : غذا ، خوراك


نوشته ی دکتر الهی قمشه ای

... محمد

۱۳۸۵ اسفند ۱۱, جمعه

وخداوند جهان را شست


چنان دیدم دوش

که خداوند جهان را شست

در بارش لطیف آسمانی خویش

و بامداد جهان را در آفتاب گسترد

تا خشک شود

هر تیغه باریک علف را شستشو کرد

و هر درخت لرزان را

و رگبارهایش رابر تپه ها فرو با رید

و دریای مواج را جاروب کرد

گل سفید سفید تر شد

گل سرخ سرختر شد

زیرا خداوند

چهره های عطر آگین همه را شست و در خواب کرد

هیچ پرنده ای نیست

و هیچ زنبوری

که پرنده ای پاک تر

و زنبوری پاکیزه تر نشده باشد

چنان دیدم

که خداوند جهان را شست

ای کاش مرا نیز می شست

و غبار آلودگیم را می زدود

و مانند آن سپیدار کهنسال

پاک و شفاف و درخشان می کرد


William L.Stidger


۱۳۸۵ اسفند ۱۰, پنجشنبه

تا بیابی و زر شوی، چو مردان ِ ره


هنوز هم باید هیزم بشکنی و آب حمل کنی.

Still you should chop wood and carry water.
یک هایکوی ژاپنی

دست از مس ِوجود چو مردان ِره بشوی
تا کیمیای ِ عشق بیابی و زر شوی

حافظ

... محمد